part 24 someday..

3.5K 582 122
                                    

_تقصیر من بود!
جونگکوک درحالی دستاشو روی صورتش گذاشته بود با صدای گرفته ای گفت.

تهیونگ تکیه به دیوار داده بود و فقط ساکت به نقطه ای از اتاق خیره بود

_باید بیشتر مراقب میبودم.. اگه فقط اجازه نداده بودم برگردی

تهیونگ بدون نگاه کردن به جونگکوک گفت:
+منو تو قراره از هم جدا شیم
بچه دار شدن تو این موقعیت بزرگ ترین اشتباهی بود که میتونستیم انجام بدیم..

جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد، بعد از کمی‌ مکث با صدای صافی گفت:
_چرا نمیخوای قبول کنی که ما همدیگرو دوست داریم؟

+داری چی میگی؟!

صدای جونگکوک بلد تر شد!
_چرا نمیزاری کنارت باشم؟! چرا نمیزاری مراقبت باشم؟

تهیونگ به طرف جونگکوک چرخید و با صدای بلندی گفت:
+چون به مراقبتت نیازی ندارم! نه به تو
نه به احساساتت
به هیچکدومش نیاز ندارم!

_انقدر سعی نکن خودتو ازم دور کنی!

+بهت نزدیک نیستم که بخوام خودمو دور کنم!
نمیخوام با وارد رابطه شدن با تو
با خوابیدن باهات
با عاشق تو شدن
با حامله شدن از تو
خودمو اسیر کنم!

_قرار نیست اسیر بشی! تهیونگ!
منو با اون بابات اشتباه نگیر!

+اون پدر من نیست!!

صدای تهیونگ به اندازه کافی بلند بود تا اتاق رو توی سکوت فرو ببره

تهیونگ رفت.

جونگکوک با عصبانیت و پریشونی، انگشتاش رو توی موهاش فرو برد
ترس این رو داشت که تهیونگ دوباره پس بیوفته
پس دنبالش رفت

_تهیونگ! صبر کن

+دنبالم نیا!

سمت خروجی میرفتن

_تهیونگ! میگم وایسا!

+صداتو رو من بلند نکن!

تهیونگ بنظر عصبی میومد

جونگکوک بازوشو گرفت و اون رو متوقف کرد

تهیونگ به سرعت دستش رو کشید
+بهم دست نزن!

_تهیونگ! تو قرار نیست با عاشق من شدن، اسیر بشی!

جونگکوک شونه های تهیونگ رو آروم گرفته بود
تهیونگ لبشو با خشم گاز میگرفت و به چهره جونگکوک نگاه نمیکرد

بعد چند ثانیه قطره ای اشک از گوشه چشمش چکید

به زمین نگاه کرد و با صدای خش دار و گرفته ای‌ گفت:
+میخوام آزاد باشم
میخوام زندگی کنم
نمیخوام با یه آلفا بودن اینو ازم بگیره
نمیخوام متعلق به تو باشم
نمیخوام بردت باشم!

_تهیونگ! کسی قرار نیست آزدایتو ازت بگیره..
قرار نیست با عاشق من شدن برده من بشی. 
تهیونگ اینا درست نیست!..

FUCK YOU Where stories live. Discover now