همچی توی یک ثانیه اتفاق افتاد
جونگ کوک مچ دست تهیونگ رو گرفته بود تا از برخورد گلدون با سرش جلوگیری کنه
قطرات اب یکی یکی از گلدون وارونه خالی میشدن
آستین تهیونگ خیس آب بود
با نفس های سنگینش به جونگ کوک با چشمایی که فقط خبر خشمش رو میرسوندن خیره شده بود
جونگ کوک متعجب از اتفاقی که افتاده بود فقط ساکت بود
تهیونگ اول سکوت رو شکوند
+جونگ کوک ازت متنفرم..
متنفرم از دیدنت
متنفرم از صدات
متنفرم از قیافت
متنفرم از وجودت!
توام هیچ فرقی با بقییشون نداری
دقیقا مثل آلفای اون رستوران!جونگ کوک فقط تو سکوت بهش خیره شده بود
+خاک تو سر من که فکر کردم شاید فرق داشته باشی
ولی..
توام همونیتهیونگ دستش رو پایین اورد
ولی جونگ کوک مچ دست تهیونگ رو رها نکرد+مثل همشون عوضی
مثل همشون مزخرف
مثل همشون فقط یه تیکه آشغالی!جمله اخرش رو بلند تر گفت
مچ دستش رو محکم کشید
گلدونی که گلای داخلش رو زمین بودن رو روی میز گذاشتبدون هیچ صدایی از دید جونگ کوک ناپدید شد
جونگ کوک هنوز به اون گلدون نگاه میکردحرفایی که تهیونگ زد درست بود..
اون نباید همچین حرفی میزد
عصبانی از اشتباهی که کردی بود لگدی به میز زد
گلدون روی زمین افتاد ولی نشکست..روی مبل نشست و به موهای بهم ریختش چنگ زد
غرق بود در پشیمونی
پشیمونیی که هیچ فایده ای نداشت..حرف هایی که زد، دقیقا مثل مرد منفوری بود که توی اون رستوران دید
دقیقا مثل حرف های پدر و مادرش راجب پسرعموی دوست داشتنیش..
اون تهیونگ رو بخاطر هویتش تحقیر کرد
این چیزی نبود که انتظار داشتشب اول بعد از ازدواجشون.. نباید اینطوری میگذشت
اگه میخواست زندگی خوبی بسازه این شروعی نبود که باید داشت
این کاری نبود که باید انجام میداد
این اتفاقی نبود که باید میوفتاد
چرا..
چرا باید اینطوری میشداگه فقط..
اگه انقد عجله نکرده بودشاید اگه زیاد سمجی نمیکرد و از گذشته تهیونگ نمیپرسید
شاید اگه کمی منتظر میموند
تهیونگ خودش براش تعریف میکرد..پشیمون بود اما غرورش اجازه عذرخواهی رو بهش نمیداد
YOU ARE READING
FUCK YOU
Fanfiction_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...