part 22 take my son

3.7K 585 75
                                    

اوضاع تغییر کرده بود
کارشون به خوبی پیش رفته بود تا جایی که خود دولت
حالش از اشراف ها بهم میخورد..

اینطور که پیش میره به زودی کارشون میگیره
و وقتی که دیگه اشراف وجود نداره.. اتحادی هم وجود نداره
و اون دوتا بالاخره میتونن از هم جدا بشن..

..اون دوتا

بعد اون شب برعکس انتظارات جونگکوک بهم نزدیک تر شدن
اونقدر که دیگه براشون مهم نبود کی چه هویتی داره

تهیونگ فراموش کرده بود از الفا ها متنفره

و جونگکوک تنفر خانوادگیشو کنار گذاشته بود
حرفاشون رو فراموش کرده بود و به قلب خودش تکیه داده بود

تنفرشون محو شده بود

توی ماشین نشسته بودن
تهیونگ سعی میکرد به جونگکوک رانندگی یاد بده 
ولی بنظر نمیومد داره اینکارو درست انجام میده..

+فقط پاتو بزار رو گاز!
تهیونگ با صدایی که حالت تندی داشت گفت

جونگکوک در جوابش گفت:
+گذاشتم! الان چی..؟

تهیونگ به صندلیش تکیه داد و به دستای جونگکوک که فرمون رو میفشرد نگاه کرد

+الان باید..

نگاهش رو به جلو داد
تعجب کرد و با صدای ترسیده و بلندی گفت:
+بپیچی! باید بپیچیییی!

جونگکوک حواسش رو به جلو داد.. ولی دیر اینکارو کرد.
ماشین با درختی که کنار پیچ جاده خاکی بود برخورد کرد

زیاد محکم نخورد ولی صدرصد ماشین دیگه قرار نبود حرکت کنه.

تهیونگ کیسه هوا رو کنار زد و با صدای نگرانی گفت:
+حالت خوبه؟!

جونگکوک بلافاصله جوابش رو داد
_آره من خوبم. تو چی؟

تهیونگ از ماشین اومد بیرون و به دودی که از جلوی ماشین بالا میومد نگاه کرد
با ناامیدی گفت:
+این سومیه..  واقعا مشکلت چیه؟!

جونگکوک زیرلب گفت:
_شاید معلمم خیلی تخمیه

+چی گفتی؟! نشنیدم!

جونگکوک کمی‌مکث کرد
بعد صداشو بلند تر کرد و گفت:
_میگم شاید معلمم خیلی تخمیه!

با قدم های بلندی جلو رفت و روبروی تهیونگ ایستاد
_اگه آموزش تو درست حسابی بود تا الان یاد گرفته بودم!
مشکل از توعه! نه من!

+جونگکوک! میگم نشنیدم چی گفتی.

جونگکوک به خودش اومد.
_هیچی چیز خاصی نبود

+ببین.. فکر کنم اینکارو درست انجام نمیدیم.. چرا نمیری کلاس رانندگی؟

جونگکوک دهنش رو باز کرد تا جیزی بگه ولی حرفش رو خورد
در حقیقت اون هیچ علاقه ای به رانندگی کردن نداشت..
فقط میخواست وقت بیشتری رو با تهیونگ بگذرونه..

FUCK YOU Where stories live. Discover now