part 30 im not gunna do it

3.3K 572 120
                                    

جونگکوک به تخت تکیه داده بود و دستاش رو شکم صاف تهیونگ بودند

تهیونگ تو بغل جونگکوک جا خوش کرده بود
درحالی که داشت بستنی وانیلی رو میخورد و فیلم نگاه میکرد و در لحظه تنها چیزی ک براش مهم بود تموم کردن بستنیش بود

جونگکوک انگشتاش رو نرم، روی شکم تهیونگ کشید
فرمون هاش رو کمی آزاد کرد تا به تهیونگ کمک کنه آروم تر باشه

دوست نداشت یه حمله عصبی دیگه بچشو ازش بگیره..

پیشونیش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و آهی کشید
تهیونگ اهمیت چندانی نداد

شایدم نشنید
چون الان دیگه حواسش پیش سریالی که روی لپ تاپ پخش میشد بود

_ته..

تهیونگ سریع توجهش رو به جونگکوک جلب کرد

_راجب بچه..
صدای جونگکوک ناراحت و کمی با استرس بنظر میومد
کمی ترسیده بود

این موقعیتی که پیش اومده بود خیلی براش سخت و غیر قابل تصور بود
ترسیده بود و نمیدونست چیکار کنه..

نمیخواست تهیونگ رو مجبور به کاری کنه که نمیخواد.

همچنان نمیتونست به تهیونگ اجازه بده سقط کنه..

+من سقط نمیکنم

جونگکوک برای چند ثانیه پلک نزد و چیزی نگفت..
تعجب کرده بود.. اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشت

سرش رو بلند کرد

تهیونگ قوطی خالی بستنی رو روی تخت گذاشت و رو به جونگکوک نشست.

دستای جونگکوک رو گرفت و نوازش کرد
+الان که یکم آروم ترم بهتر بهش فکر کردم. اون موقع فقط ترسیده بودم.. من هیچوقت نمیتونم همچین کاری بکنم

جونگکوک نفسی ک حبس کرده بود رو آزاد کرد و گفت:
_پس..

_اهوم.. به دنیا میارمش!

(صدای جیغم میاد؟)

جونگکوک خوشحال شد و تهیونگ رو محکم تر از همیشه بغل کرد
تهیونگ لبخندی زده بود و کمر جونگکوک که کمی میلرزید رو نوازش کرد

خیسی روی شونش حس کرد که مشخص بود اشکای جونگکوکه

تهیونگ گردن جونگکوک رو بوسید

جونگکوک از بغل کردن دست کشید و به تهیونگ نگاه کرد
صورتش رو قاب گرفت و بوسیدش

الان، این بهترین چیزی بود که میتونست ازش بشنوه

صورتش خیسی کمی داشت و چشماش برق میزد

بارها صورت تهیونگ رو بوسید
همراه با هر بوسه ازش تشکر میکرد

با صدای گرفتش میگفت: "ممنونم"

و تهیونگ از اینکه این انتخاب رو کرده بود خوشحال بود
با واکنش جونگکوک استرس و نگرانی که روی شونش حمل میکرد از بین رفت و حس راحتی داشت

FUCK YOU Where stories live. Discover now