میوکی و جونگکیو وسط خیابون با خشمی غیر قابل تصور ایستاده بودند
میوکی دندون هاشو بهم میفشرد و بدنش از شدت عصبانیت میلرزید
دهنش رو باز کرد و خشمگین فریاد زد
=میکشمش! من اون هرزه رو میکشم!بازوی شوهرش رو گرفت و فشرد
=یکاری بکن بتونم بکشمش! من باید اون رو بکشم!جونگکیو که به اندازه کافی عصبی بود دیگه واقعا حوصله جیغ های همسرش رو نداشت
با عصبانیت همسرش رو هل داد و کنار زدش
÷صداتو ببر!میوکی که رو زمین افتاده بود با تعجب و عصبانیت شروع به اشک ریختن کرد
=صدامو ببرم؟! ندیدی باهامون چطور رفتار کرد؟!÷کور نیستم!
میوکی با صدای بلندی داد زد
=پس چرا هیچ کاری نمیکنی!؟جونگکیو هم در مقابل همسرش داد زد
÷چیکار میتونم بکنم؟! ما دیگهمثل قبل قدرت نداریم!میوکی با عصبانیت به زمین لگد زد
÷همون اولش باید اون پسر قدرنشناس میکشتم! همون وقتی تو شکمم بود!÷دهنتو ببند زنیکه سرم رفت!
=مشکل تو چیه؟ ها!؟
×خانم و آقای جئون.. آرومتر خیابون رو گذاشتین رو سرتون
صدا از توی ماشین لوکسی میومد
شیشه عقب ماشین پایین بود و مردی مو قرمز دیده مشیدجونگکیو خشکش زد
÷آقای.. پارکمیوکی سریع از روی زمین بلند شد و لنگه کفشش که چند متر اون ور تر پرت شده بود رو پاش کرد
سر و صورتش رو درست کرد
=ش..شما اینجا چیکار میکنین؟
×نظرتون چیه یه سواری بهتون بدم؟
_____________
_______تهیونگ با عصبانیت کلاه و شالگردنش رو در آورد و گوشه اتاق پرت کرد
نفسی بیرون داد و موهای بهم ریختش رو درست کردجونگکوک پشت سر تهیونگ ایستاده بود
با صدای خفیفی که به سختی شنیده شد اسم جفتش رو صدا زدتهیونگ با نگرانی برگشت و به جونگکوک نگاه کرد
سرش پایین بود و دیدن صورتش سخت بودتهیونگ دستش رو روی شونه جونگکوک گذاشت
+حالت خوبه؟جونگکوک دستش رو روی چشماش گذاشت و ثانیه ای بعد شونه هاش شروع به لرزیدن کرد
تهیونگ وحشت زده گفت:
+جونگکوک ببین اونا حقشون بود! من حرفاشون رو شنیدم اونا-این موقع بود که صدای خنده جونگکوک بلند شد
سرش رو بلند کرد و تهیونگ رو در وآغوشش فشرد
جوری تهیونگ راهی برای فرار از دست اون نداشت
YOU ARE READING
FUCK YOU
Fanfiction_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...