نیمه شب با وحشت از خواب بیدار شد
عضله های گلوش انگار بهم چسبده بودن
طوریکه جایی برای عبور هوا باقی نمونده بودبا نفس نفس به سختی بلند شد
بدنش آغشته به عرق سرد بود و به شدت میلرزید
ضربان قلبش از همیشه سریع تر بود
تشنه بود
آب میخواست
گلوش میسوختتوی تاریکی دنبال لیوان آب گشت
روی میزش بودبا اون پاهای لرزون راه رفتن غیر ممکن بود!
به دیوار تکیه داد و قدم های آروم و کوتاهی برداشت
پس از مدتی خودشو به میز رسوندلیوان چرا انقدر سنگین بود؟
دور برزش لیز و نگه داشتنش مشکل!
هنوز قطره ای ننوشیده بود که لیوان از دست لرزونش لیز خوردافتادن لیوان صدای بلندی تولید کرد که توی کل عمارت پیچید
چشمای امگا سیاهی میرفت و شکمش بشدت اذیتش میکرد
صدای قدم هایی درحال دویدن شنیده میشد که لحظه به لحظه نزدیک تر میشدن
نامجون با قدرت در رو باز کرد ولی تهیونگ رو توی اتاقش پیدا نکرد
چراغ رو روشن کرد
با شنیدن صدای عوق های دردناکی همراه با سرفه از داخل حمام دوباره راه افتاد
متوجه خورده شیشه کنار میز و قطرات خونی که اطراف اون ریخته بود شد
پس سریع تر حرکت کرد!تهیونگ وسط حمام توی تاریکی نشسته بود
نامجون چراغ رو روشن کرد
با نگرانی شونه برادر کوچکش رو گرفت و آروم کمرش رو نوازش کرد
از اینکه سالم بود خیالش راحت شده بود
با صدای آرومی که تهیونگ رو اذیت نکنه ازش پرسید:
×حالت خوبه؟تهیونگ صدای برادرش رو شنید ولی خسته تر از اون بود که بهش جواب بده
امگا به برادرش تکیه داد
نامجون متوجه پای خونی تهیونگ شد
بلندش کرد و سمت تختش بردکمی اون رو توی آغوشش نگه داشت تا آروم بشه
خیلی وقت بود اینطوری نشده بود
خیلی وقت بود دیگه کابوس نمیدید
خیلی وقت بود حالش بد نمیشدبا بیاد آوردن گذشته بدن لرزون برادرش رو فشرد و موهاشو بوسید
متوجه همسرش شد که کنار در ایستاده بود و غمگین بهشون نگاه میکرد
نامجون بهش اشاره کرد که بیاد نزدیک تر
جین واقعا بلد بود چطوری آدما رو آروم کنه
![](https://img.wattpad.com/cover/283209107-288-k155365.jpg)
YOU ARE READING
FUCK YOU
Fanfiction_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...