part 42 a nightmare!!

2.3K 405 71
                                    

جونگکوک دفترچه یادداشتی دستش بود  داشت اسامی رو برای من میخوند
سوییشرت قهوه ایش خیلی بهش میومد
موهاش بهم ریخته بود و زیر چشماش تیرگی کمی داشت

چند روز پیش متوجه شدم که جونگکوک این چند ماهه اصلا نتونسته خوب بخوابه

خسته بنظر میومد

از همون اولی که پامو گذاشتم تو این بیمارستان حس بدی داشتم

حس مزخرفی داشتم و کمرم داشت تیر میکشید
دوبار به دکتر راجب درد کمرم گفتم ولی هر دوبار بهم گفت که عادیه

امروز خیلی بیشتر از قبل درد میکرد و تمام مدت بچه درحال حرکت بود

_"یون جو"  " هه وون"  "جه یونگ"  "ماری"  "سویون" و  "یه ریم" . تموم شد

+ "جه یونگ" و "یون جو" رو حذف کن
"یونگ هی" رو هم بیخیال..
دیگه کدوم رو حذف کنیم؟

جونگکوک ستا اسمی که گفتم رو خط زد و به من نگاه کرد
_"هه وون"؟

+آره اونم خط بزن از اول ازش خوشم نیومد

_من از "سویون" خوشم اومد

+جلو اون ستاره بزار
جلو "یه ریم" هم ستاره بزار
چند تا اسم رو ستاره دار کردیم؟

_دوازده تا

+خب خوبه زیاد نیست

جونگکوک خمیازه ای کشید و دفترچه رو ورق زد

در حالی که چشماش میون اسامی میچرخید بهش خیره موندم و خستگی رو از تو نگاهش فهمیدم

دفترچه رو از دستش کشیدم و کناری گذاشتم

درحالی که جامو رو تخت خوش کردم بهش گفتم:
+یه چرتی بزن

لبخند خسته ای تحویلم داد و از رو صندلی بلند شد
بهم نزدیک شد و پیشونیم رو بوسید

عطرش ریه هام رو پر کرد

_لازم نیست، بنظرم تو بخوابی بهتره

+توام بخواب!

درحالی که پتو رو روی بدنم میکشید گفت:
_میخوابم. نگران من نباش باشه؟ فقط رو خودت و دخترمون تمرکز کن

+حرفت اصلا منطقی نیست

_خب نباشه

+جونگکوک! ما یک هفتست اینجاییم
هر وقت من میخوابم تو بیداری
هر وقت بیدار میشم تو هنوز بیداری!

_شاید چند دقیقه بعد تو خوابم میبره و چند دقیقه قبل تو بیدار میشم

+دستش رو کنار زدم و گفتم:
+برو بابا

شونه هام رو با پتو پوشوندم و به پهلو خوابیدم
سعی کردم درد کمرم رو نادیده بگیرم و بخوابم ولی سخت تر از چیزی بود که فکرش رو میکردم

چشمام رو بهم فشردم
چیزی جز تاریکی نمیدیدم مخصوصا حالا که جونگکوک چراغ هارو خاموش کرده بود

سنگینی پلک هام رو حس میکردم دهانم رو کمی نیمه باز گذاشتم و نفسی کشیدم

اتاق تاریک بود و صدای مادرم من رو از رشته افکارم بیرون کشید

دستان مشت کردم رو باز کردم و تو تاریکی دنبال مادرم گشتم

دستام رو به تخت فشردم و بلند شدم
رد قرمزی که روی ملحفه سفید بود قلبم رو فشرد و نفسم رو در سینم حبس کرد

نگاهم رو از قرمزی گرفتم و جایی دیگر رو نگاه کردم اما بلافاصله غرق در پشیمانی شدم

سونگ هی .. زنی که من رو بزرگ کرده بود با سوراخی بر سینش کف زمین دراز کشیده بود

دهانش باز بود و ازش خون میچکید

ماهیچه های گلوم بهم چسبید و من رو از نفس کشیدن واداشت

دستان لرزونم رو به سمتش گرفتم و خواستم لمسش کنم

اما بدن بی جون مادرم در باتلاقی فرو رفت و سیاهی چهرش رو در خود کشید 

چشمام رو به سرعت باز کردم و نفس پر صر و صدایی کشیدم

جونگکوک رو صندلی کنار من نشسته خوابش برده بود

دستاش رو جلوی سینش بهم قفل کرده بود و سرش رو به پایین بود

نور خفیفی از پنجره اتاق رو روشن کرده بود

اشکام از گونه هام جاری شدن و بالشت زیر سرم رو خیس کردن

انگار که تمام بدنم به تخت چسبیده بود حتی نمیتونستم یک بند انگشت رو حرکت بدم

نفس های پیاپی و هق هق هام جونگکوک رو بیدار کرد
بالا سرم اومد و با سوالاتش بهم حمله کرد

اشکام، گوش هام رو خیس کرده بود و صداش واضح نبود

فقط تونستم دستام رو دور گردنش حلقه کنم و اون رو برای آغوشی التماس کنم

خودش رو به داخل تخت کشوند و کنار من دراز کشید

دستاش دورم حلقه بود و با ملایمت کمر و پهلوم رو نوازش میکرد

صورتم که سیلابی از اشک خیسش کرده بود رو به شونش تکیه داد و رد بوسه ای بر موهام گذاشت

هنوز از حرف زدن عاجز بودم و به سختی راهی برای نفس کشیدن پیدا کرده بودم

طولی نکشید که متوجه شدم یه خواب بود
یه کابوس

کابوسی بینهایت نفرت انگیز

وقتی نفس هام ریتم قبلی خودش رو پیدا کرد و ضربان قلبم کمی آروم تر تپید

دهانم رو باز کردم و با صدای ضعیف و بریده ای که از ته گلوم میومد گفتم:
+میشه پاتو ببری اون ور تر؟ گذاشتیش رو پای من..

....   .       .    ‌....
...    .       .     ...
..     .     ‌‌  .      ..
.      .       .       .
.      ..     ..       .
.      ...   ...       .
.      .... ....       .
.      ...   ...       .
.      ..     ..       ‌.
.      .       ‌.       .
..     .       ‌.      ..
...    .       .     ...
....   .       .    ....

نگا چی درست کردم
ینثجیوازهدثدساطتسمقک فدبتبتیدتیسک

این پارت کوتاهه چون دلم میخواد
765

FUCK YOU Where stories live. Discover now