صدای برخورد کفشهایی به سرامیکهای رنگ و رو رفته و شکسته، تنها صدایی بود که توی فضای نیمه تاریک سالن میپیچد و توجه پرسنل بیحوصلهای که فُرمهای یکدست آبی رنگ پوشیده بودن رو به منبع صدا جلب میکرد.
با رسیدن به در بزرگِ انتهای سالن کارتی از جیبش بیرون کشید و با انگشتای بلندش سمت دختری که خیره نگاهش میکرد گرفت، بدون اینکه به دختر نگاهی بندازه با لحن قاطع و سردی گفت:
- پارک چانیول هستم وکیل بیون ایونجی.دختر دستپاچه کارت رو گرفت و بعد از تعظیم نود درجهای دستپاچه گفت:
+ ب... بله... بفرمائید داخل رئیس پنج دقیقهای هست که رسیدن.
برگشت و نگاه سردش روی صورت دختر ثابت موند.- مدارک.
بیحوصله زمزمه کرد و دختر انگار تازه چیزی یادش افتاده باشه هینی کشید و با عجله پروندهای سمتش گرفت.
کلافه پرونده رو باز کرد و همونطور که از در رد میشد نگاه گذرایی بهش انداخت، با رسیدنش مرد مسنی که چهره خشنش به خوبی مناسب شغلش بود نزدیکش شد.+ آقای پارک دیر کردین!
نگاهی به ساعتش انداخت و با لحن سرد و قاطعی جواب داد:
- یک دقیقه از نه گذشته و این یک دقیقه تاخیرم به لطف پرسنل بیدستوپاتون بوده، فکر میکردم رئیس بزرگترین زندان کشور شخص پرمشغلهای باشه نه انقدر بیکار که زودتر از تایم تعیینشده جایی بره!
پرونده رو بست، به پیرمرد زل زد و جملهش رو کامل کرد.- اینطور نیست آقای مین؟
مرد با اخم نگاهش رو ازش گرفت.+ میخوام هر چه سریعتر این موضوع حل بشه.
با سر به مردی که جلوی چند محفظه ایستاده بود اشاره کرد و چند ثانیه بعد برانکاردی از محفظه بیرون کشیده شد.
نزدیک رفت و پارچهی سفیدی که روی جسد کشیده شده بود کنار زد.
چهرهی زن چهل ساله و زیبایی که چند روز پیش زنده دیده بود رنگپریده به نظر میرسید. با این حال پاکی زن هنوز حس میشد، چیزی که برای وکیل جوونی که بالای سرش ایستاده بود کوچیکترین اهمیتی نداشت!
بدون اینکه به خودش زحمت بده و پارچه رو دوباره روی صورتش بکشه سمت رئیس زندان برگشت.- کارهای لازم رو انجام دادم فقط امضاتون لازمه.
مردِ خشن که حالا حالت چهرهاش تغییر کرده بود با تعجب نگاهش کرد.+ علت مرگ رو نمیخواین بدونین؟
بیحوصله به ساعتش نگاهی انداخت و جواب داد:- داخل پرونده هست و اگر چیز مشکوکی باشه مربوط به دادستانیه نه من، کپی پرونده و گزارشای لازم براشون فرستاده میشه.
چهرهی مرد ناگهان تغییر کرد و با تأسف زمزمه کرد:
+ پسرش چی میشه؟ باید بهش بگین.کلافه نفس عمیقی کشید و جواب داد:
- داشت یادم میرفت، کارای حقوقیش یهکم طول میکشه و تا چند روز آینده برای بردنش میان.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...