این بار چانیول خودش غذا درست کرده بود و بکهیون با کنجکاوی مدام زیر دستوپاش بود، میخواست بدونه پاستای خوشمزهای که بوش فضای آشپزخونه رو گرفته بود چطور درست میشه و تا حدودی موفق هم شده بود.
چانیول با وجود اینکه بکهیون چند باری بهش خورده بود و سر کنجکاوش مدام جلوی دیدش رو میگرفت به چند بار اخم کردن بهش راضی شده بود و تونسته بود با چیدن میز سرگرمش کنه.
بکهیون مشتاقانه صندلی همیشگیش رو بیرون کشید تا بشینه و زودتر دستپخت آقای پارک رو امتحان کنه که با جملهش متعجب نگاهش کرد.
- اونجا نه... بیا اینجا بشین.
چانیول داشت به صندلی کنارش اشاره میکرد؟
کمی مکث کرد و روی صندلی جدیدش نشست، آقای پارک دقیقا کنارش بود و این فاصلهی نزدیک نمیذاشت راحت به بشقاب خوشمزهی جلوش حمله کنه!
......
از پاستا لذت برده بود و حالا به آرومی کیک تولدش رو روی میز میذاشت، چانیول همونطور که شمعها رو از روی کیک برمیداشت زمزمه کرد:
- دیگه بزرگ شدی بکهیون... باید خیلی چیزا یاد بگیری.
بکهیون چینی به بینیش داد و غر زد:
+ فقط هفده سالم شده آقای... یعنی... فقط هفده سالم شده ددی، سِنَم خیلی کمه تازه هنوز قدمم بلند نشده.
چانیول پوزخندی زد و با بدجنسی جواب داد:
- بزرگشدنت تقریبا تموم شده بیبی، فکر نمیکنم قدت از این بلندتر بشه، وقتی هم سن تو بودم قدم همین بود و کلی عضله داشتم.
بکهیون با ناامیدی نگاهش رو به شکمش که به تازگی جلوتر هم اومده بود داد و چانیول با کنجکاوی حرکت دستش رو که شکمش رو فشار میداد دنبال کرد، بکهیون نفس عمیقی کشید و با لبای آویزونش به کیک جلوش زل زد.
+ پس شکم من هیچوقت سفت نمیشه؟ یعنی هیچوقت مثل شما... یعنی مثل ددی قوی و قدبلند نمیشم تا کسی نتونه اذیتم کنه؟
چانیول با لحن کیوت و ناامیدش کمی سمتش خم شد و به چشمای شفافش خیره شد.
- برای اینکه کسی نتونه اذیتت کنه نیاز به عضلههای قوی و قدِ بلند نداری بکهیون... تنها چیزی که توی این دنیا مهمه طبقه اجتماعی و پوله... هنوز نمیدونی معاملهای که با من کردی چقدر بزرگه و در عوضش چی به دست آوردی؟
بکهیون با گنگی سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و چانیول همونطور که انگشتاش روی دست کوچیک و ظریف بکهیون حرکت نوازش مانندی رو شروع کرده بودن، ادامه داد:
- میذاری هرطور که دوست داشتم ازت لذت ببرم و در عوضش... من قدرتت میشم... به راحتی به هرچیزی که بخوای تبدیل میشی و من راه رو برای رسیدن به آرزوهات باز میکنم... کافیه پسر خوبی برای ددی باشی و همهی خواستههاشو انجام بدی!
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...