❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 37

145 43 0
                                    

رمز رو زد و وارد خونه شد، امروز به نسبت دیروز خوب بود و تونسته بود به پرونده‌هاش رسیدگی کنه اما اون میلِ شدید خواستن بکهیون هنوز توی وجودش شعله‌ور بود، دیشب تنها کنار هم خوابیده بودن و صبح هم به‌خاطر اذیت نشدن بیبیش بیدارش نکرده بود و حالا به شدت بهش نیاز داشت، خوب میدونست تمام چیزی که امروز توی ذهن بکهیون گذشته تنبیه بوده اما قصد انجامش رو نداشت چون بعد از دیدن زخمای صورتش فقط خوشحال بود که سالم به خونه برگشته!

کتش رو دراورد و همون‌طور که کراواتش رو شل میکرد در اتاق رو باز کرد، فضای تاریک اتاق که تنها نور قرمز رنگ چراغ کنار میز روشنش کرده بود، صدای حرکت عقربه‌هایی که عدد نه رو نشون میدادن و درنهایت بکهیونی که تنها با یک شلوارک روی تخت نشسته بود و جوری نگاهش میکرد که چانیول میتونست تنها با این طرز نگاهش تحریک بشه، تنها چیزهایی بودن که میتونستن بعد از سه روز خسته‌کننده‌ حالش رو خوب کنن!

نگاه خیره‌ی چانیول بهش میفهموند باز هم کارش رو درست انجام داده!

با خودش فکر میکرد شاید با این کار بتونه رابطه‌شون رو توی وضعیت پایداری نگه داره و ددیش ازش فاصله نگیره و خب بکهیون از عشق و توجه چیزی به جز سکس بلد نبود، شاید هم اصلا یاد نگرفته بود!

کیف و کتش رو روی میز گذاشت و همون‌طور که کراواتش رو باز میکرد به تخت نزدیک شد و دقیقا بالای سر بکهیون قرار گرفت، نور قرمزرنگ بدنش رو خواستنی‌تر جلوه میداد و نگاه شجاعانه‌ش دقیقا چیزی بود که میخواست اما این وسایلی که روی تخت بودن واقعا کار کوچولوش بودن؟

بکهیون بدون هیچ حرفی همون‌طور که هنوز به چشمای چانیول خیره بود طناب قرمز رنگ رو برداشت و همون‌طور که با ظرافت اون رو دور مچش میپیچید قسمتی از اون رو بین لباش قرار داد و همون‌طور که روی زانو مینشست و به چانیول نزدیک میشد به آرومی زمزمه کرد:

+ گفته بودی تنبیهم میکنی.

طناب رو جلوی چانیول گرفت و کمی تکونش داد.

+ دستامو ببند و تنبیهم کن ددی... منم پسر خوبی میشم و اجازه میدم صدای التماسام توی اتاق بپیچه!

چانیول شوکه به چشمای خمار بکهیون نگاه میکرد، چطور انقدر عوض شده بود؟

چطور میتونست برای تنبیه‌شدن پیش قدم بشه؟

بی‌خیالِ تنبیه کردن بکهیون شده بود اما مگه میتونست دربرابر این لحن نیازمند و بدن هوس‌انگیز مقاومت کنه؟

بزاقش رو قورت داد و همون‌طور که دکمه‌های پیراهن سفیدش رو باز میکرد گفت:

- کوچولوی من ازم میخواد تنبیهش کنم... چرا؟

+ چون دردی که ددی بهم میده دوست دارم!

بکهیون برخلاف چیزی که همیشه احساس میکرد گفت و منتظر به چانیولی که حالا مشغول بازکردن زیپ شلوارش بود خیره شد، البته که دروغ میگفت و هیچ‌وقت اون درد رو دوست نداشت، دردی که هیچ‌وقت کم و یا قابل‌تحمل نمیشد، دردی که محکوم بود تا آخر عمرش به دوش بکشه!

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Where stories live. Discover now