- لازم نیست انقدر بترسی... فقط یه رویای خیس داشتی بیبی.
بکهیون متعجب بهش خیره شد و نگران پرسید:
+ چ...چی؟
چانیول با فکر به اینکه بکهیون توی خونهی اون به بلوغ رسیده و واکنش کیوتی که نشون داده بود به سختی تونست جلوی خندهش رو بگیره و با لحنی که سعی میکرد عادی نگهش داره، گفت:
- مامانت چیزی بهت نگفته بود؟ البته زیادی برای این اتفاق دیره و باید با یه دکتر درموردش حرف بزنم.
با دیدن نگاه منتظر بکهیون نگاهی به ساعتش انداخت و شروع به پوشیدن کتش کرد و همزمان هشدار داد:
- از این به بعد زیاد برات پیش میاد و امیدوارم دیگه روی کاناپه و وسط پذیرایی نباشه!
بکهیون با اینکه هنوز درست متوجه موضوع نشده بود متعجب آقای پارک رو تا زمانی که از خونه خارج بشه با نگاهش دنبال کرد.
قطعا قرار نبود جرأت کنه از آقای پارک در این مورد سوال کنه و همین که دعواش نکرده بود مثل یه معجزه به نظر میرسید!
به سختی بلند شد و شلوارک و لباس زیرش رو درآورد، تیشرتش به اندازهای بلند بود که تا زیر باسنش رو بپوشونه و بی توجه به اینکه چیزی به جز اون تیشرت بلند تنش نیست به پتوش چنگ زد و وقتی متوجه شد کاناپه کثیف نشده با ذوق سمت حموم راه افتاد.
امروز قرار بود لوهان رو ببینه و میتونست از دوستش هرچقدر خواست سوال کنه و اون هم با حوصله همه چیز رو براش توضیح بده، کاری که هر بار براش انجام میداد و حتی نمیتونست تصور کنه بکهیون چقدر برای بودنش ممنونه.
......
تمام طول مسیر چهرهی کیوت و ترسیدهی بکهیون و اتفاقی که افتاده بود از ذهنش بیرون نمیرفت.
بکهیون به زودی هفده سالش میشد و چانیول خوب یادش بود توی این سن، دبیرستان با وجود دوستدختر شیطونش که توی هر موقعیتی دنبال فرصت بود تا دامن فرم مدرسهش رو براش بالا بزنه لذتبخش و پرهیجان گذشته بود!
با ورود به دفتر و جا گرفتن پشت میزش گوشیش رو از کیفش بیرون کشید و خیلی طول نکشید صدای همیشه سرحال جونگسو توی گوشاش بپیچه.
+ نگو که اول صبح دلت برام تنگ شده وکیل پارک!
چانیول با لبخند توی جاش لم داد و جواب داد:
- همیشه همینقدر مضحک بودی جونگ.
+ و تو هم همیشه همینقدر حالبهمزن، اگه کاری نداری قطع کنم یول... امروز اورژانس شلوغه.
- قهر نکن... یه سوال داشتم.
+ چی شده؟
- بکهیونو یادته؟
+ مگه ممکنه اون کوچولوی کیوتو یادم بره یول؟
- انگار حق با تو بود... اون حتی اولین ارگاسمش هم تجربه نکرده بود.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...