❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 21

180 53 1
                                    

روی پنجه‌ی پاهاش ایستاد تا ستاره‌ی بزرگ رو سرجاش بذاره اما قدش نمیرسید، آهی کشید و از درخت فاصله گرفت، روشنش کرد و بلافاصله نور درخت خونه‌ی تاریک رو روشن کرد اما هنوز جای ستاره خالی به نظر میرسید.

لبخندی زد و با شونه‌های آویزون سمت پنجره‌ی بزرگ رفت و کنارش نشست، طبق عادتش سرش رو به شیشه تکیه داد و به انعکاس خودش خیره شد.

دقیقا داشت چی‌کار میکرد؟

چرا تنها چاره‌ش برای زنده موندن و زندگی کردن فقط همین بود؟

چرا ترس از تنهایی نمیذاشت قدمای شجاعانه‌ای برداره و حالا مجبور بود یه ترسو به نظر بیاد؟

اما اون که ترسو نبود... فقط خیلی تنها و درمونده بود!

نگاهش رو به شهر داد، شهر بزرگ از اون بالا روشن و پرجنب‌وجوش به نظر میرسید و هیچ‌کس توی اون شلوغی به پسری که قرار بود همه چیزش رو از دست بده اهمیت نمیداد... اهمیت نمیداد که چقدر درد میکشه... که چقدر قلب کوچیکش تیر میکشه و چقدر سخت بود که با خودش کنار بیاد و برای نگه داشتن تنها مرد زندگیش این تصمیم رو بگیره... هیچ‌کس اهمیت نمیداد... هیچ‌کس نمیفهمید و قرار نبود بفهمه... این رازِ بزرگِ دردناک تا همیشه توی سینه‌ش میموند و بکهیون در ازای داشتنِ ددی پارک تا ابد میسوخت...

......

با صدای رمز در نگاه غم‌زده‌ش رو از پنجره گرفت و به ورودی داد و چند ثانیه‌ی بعد بود که عطر سرد و قویِ چانیول توی بینیش پیچید و بکهیون به سرعت بلند شد، لبخندی زد و به محض قرارگرفتن چانیول توی ورودی سمتش دوید.

دستاش رو دور کمر ددیش حلقه کرد و صورتش رو به سینه‌ش چسبوند و آروم و عمیق نفس کشید، این عطر سرد قلبش رو به درد میاورد و هم‌زمان وجودش رو گرم میکرد، درست مثل زهر و پادزهر در یک زمان.

وقتی دستای کوچیک بیبیش دور کمرش حلقه شدن و عطر همیشگی موهاش به بینیش رسید تازه متوجه شد که این دوری دقیقا چیزی رو که میخواست قراره بهش بده!

نمیدونست که باید اون هم بکهیون رو بغل کنه یا نه اما خب داشتنِ اون تنِ کوچیک توی بغلش انقدرها هم بد به نظر نمیرسید!

دستاش رو بالا آورد تا بکهیون رو بغل کنه اما قبل از اینکه بتونه بدنش رو لمس کنه بکهیون عقب کشید و به چشماش خیره شد و درحالی‌که لبخند میزد گفت:

+ دلم برات تنگ شده بود ددی.

چانیول چند ثانیه بهش خیره شد...

توی اون بافت قرمز رنگ بی‌نهایت زیبا به نظر میرسید و تلِ گوزنیش که روی موهای مشکی لختش نشسته بود از همیشه بیبی‌ترش کرده بودن.

باید چی میگفت؟ میگفت من دلم تنگ نشده بود؟

دلم برای اون بوسه‌ها و قهوه‌های لعنتی تنگ نشده بود؟

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Where stories live. Discover now