+ میرم توی سینک میشورم.
بکهیون به آرومی گفت و به سرعت قدم اول رو برداشت اما قبل از اینکه بتونه قدم دوم رو برداره دست چانیول جلوش قرار گرفت و بکهیون بین ددیش و دیوار گیر افتاد.
- برو حموم بکهیون.
چانیول با اخم گفت و بکهیون با شونههای افتاده سمت حموم راه افتاد.
زیر دوش با بالا تنهی لخت و لباس زیر مشکی رنگش ایستاده بود و به رنگایی که با آب مخلوط میشدن خیره بود که با ورود چانیول سرش رو بالا آورد و بهش خیره شد.
عضلات شکمش به خوبی مشخص بودن، موهاش مثل همیشه به سمت بالا حالت داده شده بودن و برجستگی عضوش توی اون لباس زیر تنگ باعث میشد معذب بشه و به آرومی سرش رو پایین بندازه.
- فکر نکن ندیدم چجوری بهش نگاه میکردی.
چانیول روبهروش، زیر آب قرار گرفت و اجازه داد آب رنگای بدنش رو پاک کنه.
- چطوری میتونی همیشه تحسینبرانگیز باشی؟
+ چ...چی؟
- توی تخت، روی کاناپه، توی هانبوک و زیرآب، هیچوقت نمیتونم طعم داشتنت رو فراموش کنم پارک بکهیون.
چانیول با پوزخند و چشمایی که میدرخشیدن گفت و بکهیون با گیجی بهش خیره شد.
- دفعهی قبل... بهخاطرت از خودم گذشتم، امیدوارم این بار بتونم خودم باشم و به باسن کوچولوت که چقدر درد میگیره اهمیت ندم!
پوزخند صداداری تحویل بکهیونِ ترسیده داد و با قراردادن دستش پشت کمر بکهیون، بکهیون رو به خودش چسبوند.
بکهیون توی بغل چانیول قرار گرفته بود، حس نفسای ددیش زیر گوشش و بخار آبی که حموم رو پر کرده بود بهش حس خفگی میداد. خوب میدونست قراره چه اتفاقی بیفته اما نمیتونست جلوش رو بگیره، نمیتونست همین الان فرار کنه و تا ابد آوارهبودن رو انتخاب کنه، نمیتونست با گریه سعی کنه ددیش رو منصرف کنه چون میدونست اهمیتی نمیده و حتی نمیتونست لذت ببره پس فقط باید اجازه میداد هرطور که دوست داره بازی رو پیش ببره، بههرحال بکهیون از اول بازی یه مهرهی سوخته بود!
چانیول بوسههاش رو از گردن بکهیون شروع و تا لباش ادامه داد، چند بوسهی سطحی به لبای خیس بکهیون زد و گفت:
- دلم برای عطر تنت تنگ شده بود بکهیون... لبات... مثل شرابن... هر چقدر میگذره خوشطعمتر میشن و چشیدنشون سرمستترم میکنه.
دوباره لباشون رو بهم رسوند و این بار زبونش رو وارد دهنش کرد و سعی کرد زبون نرم بکهیون رو به بازی بگیره.
بکهیون چشماش رو بسته بود و روی حرکت زبون ددیش تمرکز کرده بود، باز هم بوسههای عمیقش و گرمایی که بهش منتقل میکرد باعث تغییر سایز عضوش شده بود!
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...