+ هیچ... هیچ کدومو نمی...نمیخوام...
بکهیون درحالیکه بغض کرده بود به سختی گفت و سعی کرد با دستاش موهاش رو از چنگ چانیول رها کنه اما موهاش بیشتر کشیده شد و صدای نالهش بلند شد.
+ خواهش... خواهش میکنم... دفعه...دفعهی آخرم... بود...
این بار اشکاش سرازیر شدن و چانیول بدون اینکه اهمیتی به اشکاش بده پوزخندی زد.
- البته که دفعهی آخرت بود، قبلا هم بهت گفته بودم چیزی به اسم بخشش توی وجودم ندارم و برای اشتباهاتت تنبیه میشی... این کارو میکنم تا یادت بمونه نباید جلوی بقیه ضعیف به نظر برسی!
صورتش رو خم کرد و به چشمای خیس و ترسیدهی بکهیون خیره شد.
- برام مهم نیست چطور دربارهم فکر میکنی و روشام چقدر مسخره به نظرت میان اما این چیزیه که درسته!
پوزخند صداداری زد و ادامه داد:
- از این چشمای ترسیده و خیس متنفرم.
صورتش رو فاصله داد و با دست راستش کمربند و زیپش رو باز و عضوش رو دراورد.
بکهیون وحشتزده و بدون توجه به درد وحشتناک پوست سرش چشماش رو بست و نفسش رو حبس کرد، نباید دوباره اتفاق میفتاد پس لبهاش رو محکم بهم فشرد.
- با این کارا نمیتونی جلوی ارضاشدنم توی دهن کوچیکتو بگیری... این تنبیه توئه و من مطمئن میشم جوری انجامش بدم که بدن کوچیکت یادش بمونه نباید اینطور میلرزید.
با خشونت و فشار زیادی صورت بکهیون رو جلو کشید و عضوش رو به لباش فشرد.
بکهیون با چشمای بسته سرش رو تکون میداد و سعی میکرد جلوش رو بگیره.
- مقاومت فایدهای نداره بکهیونی... این روش منه و هیچ چیز نمیتونه تغییرش بده.
موهای بکهیون رو ول کرد و این بار فکش بود که بین انگشتای ددیش فشرده و تقریبا شکسته میشد!
از درد دهن باز کرد اما فوراٌ عضو چانیول وارد دهن شد و بکهیون برای چند ثانیه شوکه به کمربند بازش خیره شد.
با حس عضو بزرگ چانیول روی زبونش باز هم حس مرگ سراغش اومده بود و از طرفی حالت تهوع شدیدی که داشت باعث گیجشدنش میشد.
انگار خونه دور سرش میچرخید و کمکم نفس تنگی هم به تمام احساسات بد و مزخرفش اضافه میشد.
- این بار ازت نمیخوام بهم لذت بدی... این بار خودم لذت میبرم!
چانیول با لحن خشن و صدایی که بهخاطر شهوت دورگه شده بود گفت اما بکهیون هیچ چیز نمیشنید... فقط یک چیز میخواست... مرگ!
چانیول فک بکهیون رو نگه داشته بود و داخل دهنش ضربه میزد، ضرباتش آروم اما عمیق بودن و بکهیون برخورد عضوش رو به ته حلقش حس میکرد و دوباره و دوباره اشکاش صورتش رو خیس میکردن، چانیول برای لحظهای عضوش رو خارج کرد و بکهیون تونست نفس کوتاه اما عمیقی بکشه ولی دوباره عضو چانیول نفس رو ازش گرفت و ضرباتش ادامه پیدا کردن، با دستای یخکردهش که لرزش بدی داشتن به لباسای ددیش چنگ میزد و سعی میکرد خودش رو نجات بده.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...