نیم ساعت گذشته بود و بکهیون تمامش رو کنار ددیش نشسته بود و با دنبال کردن حرکت دستای بزرگش سعی داشت یاد بگیره که چطور باید دستگاه رو وصل کنه ولی فایدهای نداشت و درنهایت با لبای آویزون و اخمِ ناشی از گیج شدن و یاد نگرفتن، دست به سینه به صفحهی تلویزیون خیره شد.
با خودش فکر میکرد که ددیش چرا باید همچین چیزی رو به عنوان جایزهی پروندههایی که برده بود بهش بده، خیلی چیزا بودن که بکهیون دوستشون داشت و چانیول از علاقهش به اونا با خبر بود اما چیزی رو انتخاب کرده بود که بکهیون حتی تا حالا اسمش رو هم نشنیده بود.
وقتی نگاهش رو از تلویزیون گرفت و به لبای چانیول داد هنوز هم توی فکر بود و متوجه نبود که به لبای ددیش خیره شده و حالا چشمای ددیش مرموزتر از همیشه نگاهش میکنن.
- بکهیون بهت گفتم میتونیم شروع کنیم.
با صدای بلند چانیول با تعجب نگاهش رو از لباش گرفت و به شیِ توی دستش خیره شد.
+ این چیه؟
- دستهی بازی.
+ اما من بلد نیستم.
با چشمای درشتشده گفت و چانیول اخمی کرد.
- فقط چندتا دکمه رو باید فشار بدی، منم زیاد بلد نیستم باهم یاد میگیریم.
+ اما...
- جمعش کنم؟ داری حوصلمو سر میبری.
چانیول با لحن تهدیدآمیزی گفت و بکهیون فوراً جواب داد:
+ نه نه... زود یاد میگیرم.
سرش رو پایین انداخت و زیرچشمی به دستای ددیش خیره شد، بعد از چند ثانیهی کوتاه مثل ددیش دسته رو توی دستاش گرفته بود و به موفقیتش لبخند میزد.
- این بازی + 19ساله اما از اونجایی که تو قبلا با دیدن فیلمایی که نباید میدیدی محدودیت سنی رو بیمعنا کردی پس منم اهمیت نمیدم که برات خشنه یا نه.
چانیول با پوزخند گفت و بکهیون با خجالت توی خودش جمع شد، از این اخلاق ددیش متنفر بود، چرا همیشه اشتباهاتش رو مدام یادآوری میکرد؟
بعد از چند دقیقه بازی پلی شد و بکهیون با تعجب به دو بازیکن عجیبی که رو به روی هم ایستاده بودن خیره شده بود.
+ چرا انقدر زشت و ترسناکن ددی؟
همونطور که به صفحه زل زده بود پرسید و چانیول با پوزخند صداداری پرسید:
- نکنه میترسی؟
بکهیون با تعجب چشماش رو از صفحه گرفت و به چشمای مرموز چانیول که برق عجیبی داشتن، داد و با خندهی تمسخرآمیزی جواب داد:
+ من؟ من اصلا ترسو نیستم ددی... شرط میبندم حتی بهتر از تو بازی میکنم.
با اعتماد به نفس کاذبی گفت و چند دقیقهی بعد بود که از گفتهش پشیمون شده بود.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...