❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 38

131 46 0
                                    

بدون در زدن وارد شد و در رو پشتش کوبید. آقای اوه با لبخند محوی به ورود پرسروصدای پسرش خیره شد و وقتی سهون جلوی میز کارش ایستاد مرد مسن روی صندلیش لم داد.

- یادم نمیاد آخرین بار کی پسرم به اتاق کارم اومده، این اتفاقو به چی مدیونم سهون؟

+ از کی اون چهارتا احمقو گذاشتی تعقیبم کنن؟

- خودت میدونی برات هیچ محدودیتی نذاشتم و نیازی نیست بدونم چی‌کار میکنی به‌هرحال اجازه داری هرکاری خواستی بکنی.

نگاهش رو از سیگار توی دستش گرفت و به سهون داد.

- از یک هفته پیش خواستم اطرافت باشن تا ازت محافظت کنن.

+ میدونی که نیازی بهشون ندارم.

به حرکت دست پدرش خیره شد و وقتی آقای اوه از کشوی کنار میزش اسلحه‌ای بیرون کشید و روی میز جلوی سهون گذاشت کم‌کم اخم سهون از بین رفت.

- وزنش زیاد نیست و کوچیکه... تا یه مدت هرجا میری ببرش و فقط چند هفته اون محافظا رو تحمل کن... بهشون تاکید میکنم که نباید متوجه حضورشون بشی تا راحت باشی ولی باید باشن.

سهون که هنوز به کلت روی میز خیره بود مشکوک پرسید:

+ چرا باید یه اسلحه همرام باشه؟ منظورت اینه ممکنه نیاز باشه ازش استفاده کنم؟

- وارد یه معامله‌ی بزرگ و مهم شدم و ممکنه ازت برای آسیب زدن بهم استفاده کنن... اگه حس کردی نیازه ازش استفاده کن و نگران بقیه‌ش نباش.

سهون با ناباوری پوزخند زد، البته که این پیرمرد فقط به معامله و منافع خودش فکر میکرد و امنیت سهون فقط بهانه بود!

+ داری درمورد قتل حرف میزنی؟

سهون با ناباوری پرسید و پیرمرد اخم کرد و کمی صداش رو بالا برد.

- پسر من انقدر بچه و ترسو نیست که نتونه کسی که میخواد بهش آسیب بزنه بکشه!

نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده ادامه داد:

- فقط چند هفته سهون.... نمیر و نذار بدزدنت فقط همین.

سهون چشماش رو بست و سعی کرد به خودش مسلط بشه.

+ مال منه؟

آقای اوه پوزخندی زد و با افتخار جواب داد:

-یه اسلحه فوق‌العاده‌ست پسرم... اگه دوستش داشتی میتونی داشته باشیش.

سهون سرش رو به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد و کلت روی میز رو برداشت.

+ امیدوارم وقتی ازش استفاده کردم تواناییش رو داشته باشی گندشو جمع کنی رئیس اوه.

منتظر جواب نموند و از اتاق کار نفرت‌انگیز پدرش خارج شد.

......

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Where stories live. Discover now