part1

665 86 5
                                    

سر تفنگو محکم تر روی پیشونی پسر فشار داد که پسر به التماس افتاد

:اقا براتون توضیح میدم بهم رحم کنید خواهش میکنم

از پشت دندونای چفت شده بهمش غرید

:عادت ندارم بیشتر از یک بار به کسی مهلت بدم ،کارت چشممونگرفت

:آقا غافلگیرمون کردن تا اومدیم به خودمون بیایم همه چیز خراب شد و هر ده تا کانتینر غیب شدن

نیشخند ترسناکی روی صورتش نمایان شد که تن پسر رو لرزوند

:این توضیحات دیگه به درد من نمیخوره

و بنگ تیر خارج شده از کلتش جمجمه پسر رو سوراخ کرد و تن بی جونش روی زمین افتاد بدون حرکت اضافه پشتش رو به صحنه اتفاق افتاده کرد و با یه جمله از انبار خارج شد

:تن لششو جمع کنید و بسوزونید ازش چیزی نمونه

با قدمای محکمی که شنیدن صداش هم دل هرکسی رو میلرزوند دور شد..

______________________

روبروی در سفید رنگ اتاق ایستاد مردد بود ولی چاره ای نداشت که اتفاق افتاده رو خبر بده، ازش نمیترسید اما دلش نمیخواست تو نظرش یه آدم بی دست و پا به حساب بیاد با انگشت اشاره اش دوتا تقه به در زد و دستگیره رو پیچ داد و وارد شد مثل همیشه کناره
پنجره قدی عمارت ایستاده بود و درحالی که به عصاش تکیه داده بود چشمای ثابتش به رو به رو خیره بود با شنیدن عطر پسر به سمتش برگشت

: ییبو؟!

زبونش رو روی لبش کشید و سعی کرد با اعتماد به نفس تو صداش حداقل برچسب بی دست و پایی رو از روی خودش برداره

:متاسفم ...هر ده تا کانتینر دزدیده شد...اما پیداش میکنم مطمئن باشید

سری به نشونه تایید تکون داد و درحالی که با کوبیدن عصاش به زمین مسیر خودش رو پیدا میکرد خودش رو به ییبو رسوند و دستش رو روی شونش فشرد

:مطمئنم که این اتفاق میفته تو هیچوقت منو ناامید نمیکنی

به چشمای بی فروغش نگاه مصممی کرد هرچند میدونست نمیتونه این نگاه رو ببینه اما شک نداشت که حسش میکنه چرا که ادراک این مرد بی نظیر بوده و هست ....

وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش بست کلافه دستی توی موهاش کشید باید هرچه سریع تر اون محموله رو نجات میداد شاید تا یک ساعت دیگه بیشتر وقت نداشت، واسه پس گرفتنش شک نداشت که کار رقیب قدیمیشونه، باند افعی تلاش زیادی میکرد تا خودش رو به سازمان نزدیک کنه ولی عمرا میتونست به باند بزرگ ادوارد برسه این باند حالا حالا ها جا داشت واسه پیشرفت...

KINGWhere stories live. Discover now