part11

159 56 5
                                    


با صدای الارم گوشیش از خواب بیدار شد

«لعنت بهت وانگ ییبو؛ این مردک باید همه چیزش سر یه قانون من در بیاری کوفتی باشه صبح ساعت فلان بیدار شو صبحونه کوفت کن، ظهر فلان ساعت حناق کوفت کن شبم ساعت فلان زهرمار سق بزن بسه بسهههه مررررردددددددد»

غرغر کنان از جا بلند شد تا آماده بشه و همون تیپ مسخره رو بزنه و از اتاق خارج بشه امروز باید بازخواست کارای نیمه تمام دیروزش رو هم پس میداد ....

:اینا که کامل نیست

با اخم و جدیت تمام بهش زل زد

:خسته بودم نتونستم تمامش کنم...تازه من که منشیت نیستم یه محافظ سادم وظیفمم چیز دیگه ایه

:خفه شو.....

غرید و با صورت خشمگینی به سمتش هجوم برد ؛ یقشو تو دست گرفت و به دیوار کوبیدش..

داد زد

:چیه فکر کردی کشتنت برام سخته....اگر تا الان نکشتمت فقط بخاطرتاییدیه عمو بوده تو زیر دست منی؛ منم که میگم وظیفت چی هست و چی نیست شیرفهم شد ؟!

ژان که از شدت خفگی کبود شده بود با تکون دادن سرش حرف ییبو رو تایید کرد و با این تایید ییبو هم دستشو از روی یقش برداشت

:تا ظهر این لیست و چک لیست انبارها کاملا آماده باشه

با لبای آویزون پشت میز نشست

«پسره وحشی به وقتش تلافیشو سرت در میارم»

______________________

با بدن کوفته وارد اتاق شد حوصله تعویض لباس نداشت اما با این لباسام نمیتونست بخوابه پس به اجبار لباساشو در آورد و در کمد رو باز کرد که اویزونشون کنه اما با چیزی که دید شوکه شد کمد پر بود از لباسای رنگا رنگ با ذوق بیرونشون آورد همون استایلایی که دوست داشت بودن با خوشحالی بغلشون گرفت

«یوهووووو حداقل یه دلیل واسه خوشحالی پیدا کردم بعد از اون همه کار سخت و فاکی»

سریع یه شلوار طوسی خط دار از بینشون پیدا کرد و باقی رو توی کمد چپوند و با نیم تنه برهنه ولو شد رو تخت و بعد از چند ثانیه عملا غش کرد........
با حس گرسنگی از خواب بیدار شد هوا هنوز روشن بود از جا بلند شد و با چشمای نیمه باز یه تیشرت مشکی پوشید و از اتاق بیرون رفت مستقیم سمت آشپزخونه رفت و یه دل سیر غذا خورد اینبار ماری دیگه بد خلقی نمیکرد؛عجیب خنثی بود و از همه مهمتر براش غذا  نگه داشته بود و این باعث تعجبش شده بود با خروجش از آشپزخونه با هایکوان روبرو شد

:هی ژان داشتم دنبالت میگشتم میخواستم بدونم وقتت آزاد بریم خرید

با دهان باز به هایکوان زل زد

هایکوان:چیزی شده؟!

با همون حالت متعجب گفت

ژان:کمد من پر لباسهه

هایکوان هم مثل ژان دهنش باز موند

هایکوان:آخه چطوری؟!کی.....!؟

ژان:من فکر میکردم کار توعه....

مکثی کرد

هایکوان:کار ییبوعه

ژان بی اختیار زیر خنده زد و در حالی که اشک گوشه چشمشو پاک میکرد گفت 

ژان:نه بابا همین امروز صبح داشت منو خفه میکرد امکان نداره که....

ولی با دیدن نگاه جدی هایکوان دهنش بسته شد

ژان: یعنی واقعا کار اونه!؟

: جز اون کسی نمیتونه باشه گاردای اینجا بدون اجازه ییبو آب نمیخورن حتی منم که مشاورشم و به نظر بقیه رفت و آمدم دست خودمه حتما زیر نظر ییبو هر کاری رو انجام میدم اینجا به اسم به نام آقای اندرسونه اما امر و نهی همه به عهده  ییبوعه....

نفسشو بیرون فوت کرد و پشت سرشو خاروند

:پس یعنی باید ازش تشکر کنم

:به نظرم حتما این کار و بکن چون این اتفاق یه معجزه به حساب میاد

بعد از جدا شدن از هایکوان به طبقه بالا رفت و بین اتاق خودش و ییبو ایستاد ؛ مردد بود که کدوم سمت بره ولی در نهایت خودش رو قانع کرد و به سمت در اتاق ییبو رفت تقه ای به در زد و چند ثانیه بعد بدون دریافت اجازه وارد اتاق شد و با ییبویی مواجه شد که با نیم تنه برهنه در حالی که حوله ای دور کمرش بود بهت زده وسط اتاق ایستاده بود

«واو چقدر خوشتیپه....خفه شو شیائو ژان الان اون چشمای کور شدت داره به چی نگاه میکنه....ببند اون چشما رو.....د ببند.لعنتی تو که ندید بدید نیستی...
...ببند....»

با تشری که به خودش زد سریع عقب رفت و در اتاق رو محکم بست ؛ نفسشو بیرون فوت کردو چشماشو بست

«چه مرگته چرا مثل مرد ندیده هایی؟! اونم یه مرد هرچی خودت داریو داره یه جوری رفتار میکنی انگار یه دختر لخت وسط اتاق دیدی»

نفس دیگه ای فوت کرد بیرون و با انگشتش تقه ای به در زد اما با صدای فریادی که از اتاق شنید از جا پرید و دو قدم از در فاصله گرفت 

:گمشووووووووووووووووووووووووو

_______________________

تو یه مسیر مشخص از اتاقش به صورت رفت و برگشتی با حرص قدم میزد و زیر لب فحش میداد

«اون...اون پسره ابله دیگه شورشو در آورده داره خستم میکنه......»

مشتی تو هوا زد و بلند فریاد زد

«داره خستم میکنههههههههه »

«اگه هایکوان اون تعریفای مزخرفو ازش پیش عمو نکرده بود...اگه عمو واسه پروژه نشونش‌ نمیکرد...
الان گردنشو خرد میکردم.....»

نفسشو چند بار بیرون فوت کرد تا کمی آروم بشه .....................

__________________________

KINGWhere stories live. Discover now