part31

114 52 34
                                    


«ای ای این غیر ممکنه....ژوچنگ....»

گارد پسر رو به سمت جلو هول داد؛ ژوچنگ روی زانو و درست مقابل پای ادوارد افتاد

:مقصر آتش سوزی انبار ژانگ وی همین احمق بوده

صورت ادوارد بدون تغییر حالت ،مرموز تر از قبل به نظر می‌رسید

:سگ کیه؟!

پوزخند ترسناکی روی صورت لیافنگ نشست

:ام اس اس"وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری خلق چین"

اینبار همون پوزخند ترسناک روی صورت ادوارد نقش بست

:تیکه تیکه اشو بفرستید واسشون تا بفمن هنوز مونده تا قد علم کنند واسمون

نفسای ژان به شمارش افتاده بود اون الان تو دهن شیر بود و اگر دهن باز میکرد بی نتیجه هر دو نفرشون رو به کشتن میداد و تاوان این مرگو کل مردم هموطنش پس میدادن؛ از طرفی صمیمی ترین دوستش در جریان یه مرگ وحشتناک بود ...فکش تو هم قفل بود و دندوناشو تا مرز شکستن بهم فشار میداد که حرف ییبو تا حدودی واسش فرصت خرید

:واسه کشتن اون وقت زیاد داریم...الان باید متمرکز پروژه باشیم اینطور نیست عموجان!؟

ادوارد سری تکون داد و هومی گفت

:درست میگی فعلا بندازینش تو اتاقک ته سوله

سر جا ایستاد؛

:امشب عملیات باید انجام بشه پس به محض تاریک شدن هوا اینجا جمع بشید

با تایید حرف ادوارد لیافنگ و افعی هر دو از سوله خارج شدن ؛ ادوارد هم به اتاقک های انتهای سوله رفت تا کمی استراحت کنه با خالی شدن فضا توماس خودش رو روی صندلی انداخت و به اطراف نگاه کرد

:ببینم تو این خراب شده غذا هم پیدا میشه؟!

ییبو برگشت و همزمان با نشستن مقابلش چشم غره ای بهش رفت

:کارد بخوره به اون شکم

با دستایی که به حالت تسلیم بالا برده بود گفت

:عذر میخوام فرمانده ولی من تا به حال با شکم خالی عملیات انجام ندادم؛ پس میفتم اونوقت میمونم رو دستت اینطور نیست ژان؟......شیائو ژان هی

اما ژان تو دنیای افکارش حبس شده بود و همینطور خشک شده وسط سوله ایستاده بود با صدا زدن مکرر توماس به خودش اومد و به سمت صورت های متعجب دو نفر روبروش نگاه کرد که توماس با نرمی پرسید

:کجایی پسر؟!

دستشو پشت سرش کشید و با لبخند خجالت زده ای گفت

:هیچی یکم خستم

اینبار ییبو به حرف اومد

:انتهای سوله چندتا اتاقک هست برو استراحت کن تا شب زیاد وقت داریم

KINGWhere stories live. Discover now