به اطراف باغ نگاه کرد میزهایی با صفحه گرد و رومیزی سفید همراه با صندلی های سفید رنگ ؛ تم سفید طلایی چیدمان باغو بی نهایت باشکوه کرده بود طرف دیگه باغ هم میزهایی به هم پیوسته با صفحه مستطیل شکل بود وظرف های بزرگ شراب و خوراکی روی اونها خودنمایی میکرد گارسون ها هم با لباسهای مخصوص همچنان مشغول تدارکات بودن از پنجره فاصله گرفت و به سمت آیینه رفت تا برای بار آخر نگاهی به خودش بندازه و از اتاق خارج شد،باخروجش ژان رو دید که پشت بهش کنار در اتاقش ایستاده و با آستین لباسش ور میره ..سریع لبخندشو خورد:چته؟!
با شنیدن صداش شش متر از جا پرید و مضطرب برگشت سمتش ؛ با دیدن صورتش نفسشو بیرون فوت کرد و استینشو جلوی چشمای ییبو بالا گرفت
:این دکمه سرآستین های کوفتی بسته نمیشن!!...اصن من چرا باید این لباس مسخره رو بپوشم!!!
بهش نزدیکتر شد ، آستینش رو گرفت و مشغول بستن دکمه ها شد
:چون محافظ شخصیه منی پس باید تیپتم با بقیه گاردا فرق کنه در ضمن این کت شلوار که دیگه کلاسیک نیست پس مشکلت چیه؟!
ژان که از رفتار ملایم ییبو دهنش باز مونده بود با چشمای گرد سرشو پایین تر گرفت تا بتونه چشمای ییبو که حالا به سر آستینش دوخته شده بود رو ببینه
«داره سر کارم میذاره؟؟ »
:من با خود کت شلوار مشکل دارم نه با مدل و استایلش...از لباسای رسمی بدم میاد
وقتی کارش تموم شد به چشمای ژان نگاه جدی انداخت؛ تمام اون ملایمت به ناگاه از بین رفت
:همینه که هست این یه دستوره... دل به خواه خودت نیست اگر بخوای اینجا کار کنی باید تابع قوانین باشی
و روی پاشنه پا چرخید و به سرعت از ژان دور شد
«پسره رومخ»
________________________با دهن باز به مسیری که ییبو رفته بود نگاه کرد
«این پسره واقعا دو قطبی ای چیزیه یه لحظه خوبه و یه دفعه طغیان میکنه هوففف»
به دکمه های سر آستینش نگاه کرد و لبخند زد سریع کت توی دستشو پوشید و به سمت باغ حرکت کرد امشب باید حسابی به همه چیز و همه کس حواسش باشه....افراد مهم زیادی رو قرار ببینه؛با دقت به مهمونا خیره شده بود تعدادی از مهمونا که روسای باندای بزرگ بودن رو میشناخت مثل افعی،لیافنگ،رابرت
جکسون...اما بعضی ها هم چهره نا آشنایی براش داشتن ما بین همه مهمونا هم گاهی نگاهش به سمت ییبویی کشیده میشد که خیلی جدی و رسمی با مهمونا رفتار میکرد و گاها چند کلامی هم حرف میزد و اما ادوارد، هر مهمونی که میرسید تا کمر براش تعظیم میکرد با وجود اینکه از نابیناییش با خبر بودن و میدونستن این تعظیم ها و احترام هارو نمیبینه؛ این صحنه ها عجیب بود ادوارد یکی از برترین هاست اما تا اینقدر نفوذ داشتن زیاد از حد بود کنار میز پذیرایی ایستاد و یه گلس شراب سرخ برداشت و پشت میزی رفت و باز هم زل زد به اطراف که با احساس حضور شخصی سرش رو به سمتش چرخوند و با هایکوان مواجه شد توی کت شلوار سورمه ای رنگش به شدت جذاب و چشمگیر شده بود با دیدن نگاه ژان لبخند مهربونی زد
YOU ARE READING
KING
Fanfictionعشق نه قانون داره،نه قاعده....بی حساب میاد،بی کتاب میره......در مقابل قدرت عشق شاه تمام قانونای دنیا هم که باشی با یه حرکت کیش و....ماتی..... خلاصه فیک: ادوارد پیشنهاد یه پروژه خیلی بزرگ رو به ییبو میده،پروژه ای که ورود ییبو به خاندان اندرسون رو در...