part5

181 54 1
                                    


وسایلشو از کیفش بیرون آورد و همینطور زیر چشمی به ژانگ وی که مشغول پر کردن گلس شرابش بود نگاه کرد و تو یه فرصت مواد بیهوش کننده رو روی بالش ژانگ وی اسپری کرد با این کار آروم آروم به خواب میرفت و میتونست راحت تر به کارش برسه و از همه مهمتر میتونست از فاجعه ای که قرار بود اتفاق بیفته جلوگیری کنه ؛بعد از چیدن لوسیون هاشو روشن کردن چند عود ژانگ وی برهنه روی تخت دراز کشید و ژان شروع به ماساژ کرد؛ بعد از ده دقیقه مرد زیر دستاش به خواب عمیقی رفت.. داخل اتاق خواب نه گاردی بود و نه دوربینی پس راحت میتونست به کارش برسه
آیپد مخصوصشو از قسمت درز ساکش بیرون آورد و اطراف اتاق رو با چشم زیر و رو کرد؛ چشمش به لپ تاپ روی میز خورد تو دلش پوزخندی زد

«اصلا کارت حرفه ای نبود آقای ژانگ ؛آدم چیز به این مهمی رو جلوی چشم نمیذاره که نچ نچ»

یکی از دستکشاش رو به دست کرد لپ تاپ رو روشن کرد و به وسیله کابلی به ایپدش وصل کرد ، با چند حرکت انگشت پین ورودی رو وارد کرد ؛ تمامی اطلاعات و ایمیلهای سری و عادیش هک شد با اتمام کارش لپ تاپ رو خاموش کرد و به حالت قبل برگردوند کابل رو جدا کرد انگشتهاشو تو هم گره کرد و مهره هاش رو شکست به صورت غرق خواب ژانگ وی نگاه کرد و چشمکی زد

:خب خب کجا بودیم عزیزم؟!

_________________________

زیر چشمی به ژانگ وی که تازه از خواب بیدار شده بود و با حس منگی و نیم خیز روی تخت نشسته بود در حالی که کف یکی از دستاش رو روی پیشونیش گذاشته بود نگاه کرد؛ همونطور که به اطراف نگاه میکرد در آخر نگاهش روی ژان که کنارش زیر پتو
غرق خواب بود ثابت موند لبخند پهنی زد و آروم آروم سمت صورت ژان خم شد فاصلش داشت کمتر میشد

«مرتیکه عنتر... بکش کنار بدترکیب....»

فاصله صورتشون چند سانتی بیشتر نبود و ژان تصمیم نهاییشو گرفته بود تا عقب بکشه که صدای در باعث زیاد شدن فاصله بینشون شد با صدایی که سعی در کنترل کردن آرامشش داشت گفت

:بله

:آقا ....مشاور لی کارتون دارن

:این موقع صبح؟!

:گفتن فوریه...

:خیلی خوب الان آماده میشم میام

از جا بلند شد و سریع لباسای رسمیشو پوشید در نهایت سمت ژان به ظاهر خواب اومد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت

«پد سگ »

از در بیرون رفت... با خروجش ژان سریع از جا بلند شد و جای بوسه روی پیشونیشو با چندش پاک کرد

« اه مرتیکه چندش »

لباساشو پوشید و وسایلشو جمع کرد و از اتاق خارج شد به محض خروجش خانم میانسالی روبروش قرارگرفت

KINGWhere stories live. Discover now