part39

106 48 23
                                    


با چهره سرد و یخی مشغول بستن دستای افعی به تخت شد...ژان در حالی که تو چارچوب در ایستاده بود و به بیرون سرک میکشید پرسید

:قرار چه بلایی سرش بیاری!؟

با تموم شدن کارش سر پا ایستاد و با خشم به صورت غرق خواب افعی نگاه کرد

:اول باید به هوش بیاد...

با اتمام جملش مشتشو گره کرد و با اخرین حد توان روی صورت افعی فرود اورد که مرد با صدای ناله بلند و چهره جمع شده ای از جا پرید و به سختی روی تخت نشست با خارج شدنش از حالت شوک نگاه حیرت زده ای بین ژان و ییبو رد و بدل کرد که ییبو با همون صورت یخی پوزخندی زد و با تحقیر گفت

:دیگه داشت خوابت سنگین میشد...پائولو

افعی با دندونای فشرده روی هم غرید

:تو حرومزاده اینجا چه غلطی میکنی!!؟

:کاری که خیلی قبل تر باید انجامش میدادم....حالا وقت تموم کردنشه‌..‌‌

:خفه شوووووو

با خشم سمتش هجوم برد؛چونه افعی رو تو مشتش گرفت و فشرد که ناله مرد هوا رفت

:توماس چه هیزم تری بهت فروخته بود که اون بلا رو سرش اوردی ها...

با صدای لرزان ناشی از درد زمزمه کرد

:همین که پسر ادوارد بود کافی بود تا ازش متنفر باشم

فشار دست ییبو بیشتر شد و ناله مرد توی سینش خفه....

:تو یه اشغال حرومزاده ای....

و با این حرف صورت افعی رو به سمتی پس زد و ازش فاصله گرفت....صدای نفس نفس زدن های بلند افعی اتاق رو پر کرده بود اما به سختی و زمزمه وار شروع به حرف زدن کرد

:من بودم که فکر کشتن ویکتور رو تو سر ادوارد انداختم....من اونو به قدرت رسوندم ولی تهش چی شد؟؟!اون شد ارباب و من نوکر...اون همه چیزمو ازم گرفت اون عوضی الیزا رو ازم گرفت ...

:به خاطر همین کاری کردی که کشته بشه؟؟

چشمای گرد شده از تعجب افعی به صورت پر از خشم ییبو خیره شد

:من نمیخواستم اون بمیره..نمیخواستم.....فقط میخواستم بدونه ادوارد کیه!!!

ژان با پوزخند صدا داری سمت افعی چرخید

:داری مزخرف میگی...تو خوب میدونستی ادوارد به هیچکس رحم نمیکنه

با مکث کوتاهی به زمین خیره شد و اه بلندی کشید

:فکر نمیکردم انقدر احمق باشه که بازم ادوارد رو انتخاب کنه.....الیزا میدونست اگر ادوارد بو ببره که از جریان پدرش با خبره زنده نمیمونه...ولی اون بازم ادوارد رو انتخاب کرد

:اگر به فرض همه اینا درست باشه و تو برای ارث الیزا کیسه ندوخته باشی چرا توماس...؟!

ژان با چشمای پر از خشم و چهره بی تفاوت پرسید که افعی با اشاره به ییبو گفت

KINGWhere stories live. Discover now