با چهره سرد و یخی مشغول بستن دستای افعی به تخت شد...ژان در حالی که تو چارچوب در ایستاده بود و به بیرون سرک میکشید پرسید:قرار چه بلایی سرش بیاری!؟
با تموم شدن کارش سر پا ایستاد و با خشم به صورت غرق خواب افعی نگاه کرد
:اول باید به هوش بیاد...
با اتمام جملش مشتشو گره کرد و با اخرین حد توان روی صورت افعی فرود اورد که مرد با صدای ناله بلند و چهره جمع شده ای از جا پرید و به سختی روی تخت نشست با خارج شدنش از حالت شوک نگاه حیرت زده ای بین ژان و ییبو رد و بدل کرد که ییبو با همون صورت یخی پوزخندی زد و با تحقیر گفت
:دیگه داشت خوابت سنگین میشد...پائولو
افعی با دندونای فشرده روی هم غرید
:تو حرومزاده اینجا چه غلطی میکنی!!؟
:کاری که خیلی قبل تر باید انجامش میدادم....حالا وقت تموم کردنشه..
:خفه شوووووو
با خشم سمتش هجوم برد؛چونه افعی رو تو مشتش گرفت و فشرد که ناله مرد هوا رفت
:توماس چه هیزم تری بهت فروخته بود که اون بلا رو سرش اوردی ها...
با صدای لرزان ناشی از درد زمزمه کرد
:همین که پسر ادوارد بود کافی بود تا ازش متنفر باشم
فشار دست ییبو بیشتر شد و ناله مرد توی سینش خفه....
:تو یه اشغال حرومزاده ای....
و با این حرف صورت افعی رو به سمتی پس زد و ازش فاصله گرفت....صدای نفس نفس زدن های بلند افعی اتاق رو پر کرده بود اما به سختی و زمزمه وار شروع به حرف زدن کرد
:من بودم که فکر کشتن ویکتور رو تو سر ادوارد انداختم....من اونو به قدرت رسوندم ولی تهش چی شد؟؟!اون شد ارباب و من نوکر...اون همه چیزمو ازم گرفت اون عوضی الیزا رو ازم گرفت ...
:به خاطر همین کاری کردی که کشته بشه؟؟
چشمای گرد شده از تعجب افعی به صورت پر از خشم ییبو خیره شد
:من نمیخواستم اون بمیره..نمیخواستم.....فقط میخواستم بدونه ادوارد کیه!!!
ژان با پوزخند صدا داری سمت افعی چرخید
:داری مزخرف میگی...تو خوب میدونستی ادوارد به هیچکس رحم نمیکنه
با مکث کوتاهی به زمین خیره شد و اه بلندی کشید
:فکر نمیکردم انقدر احمق باشه که بازم ادوارد رو انتخاب کنه.....الیزا میدونست اگر ادوارد بو ببره که از جریان پدرش با خبره زنده نمیمونه...ولی اون بازم ادوارد رو انتخاب کرد
:اگر به فرض همه اینا درست باشه و تو برای ارث الیزا کیسه ندوخته باشی چرا توماس...؟!
ژان با چشمای پر از خشم و چهره بی تفاوت پرسید که افعی با اشاره به ییبو گفت
![](https://img.wattpad.com/cover/318125074-288-k353677.jpg)
YOU ARE READING
KING
Fanfictionعشق نه قانون داره،نه قاعده....بی حساب میاد،بی کتاب میره......در مقابل قدرت عشق شاه تمام قانونای دنیا هم که باشی با یه حرکت کیش و....ماتی..... خلاصه فیک: ادوارد پیشنهاد یه پروژه خیلی بزرگ رو به ییبو میده،پروژه ای که ورود ییبو به خاندان اندرسون رو در...