part13

159 52 8
                                    


از لیموزین پیاده شد و عینک دودیش رو از روی چشمش برداشت نگاه اجمالی به عمارت افعی انداخت و به سمت عمارت راه افتاد؛ افعی همراه دو بادیگاردش جلوی عمارت به استقبالش اومده بود

:خوش آمدی ...وانگ ییبو

نیشخندی زد ،دندونای نیشش خودنمایی کردن ؛سری تکون داد و همراه افعی به داخل عمارت رفت 

:خب...چه خبر؟

:خبر که محموله رو رسوندمو پولش باید الان دیگه تو حساب ادوارد باشه

:خوبه...مشکلی پیش نیومد!؟

:نه فقط.....

از پشتی مبل فاصله گرفت

:برام جالبه که اونجا همه با شنیدن اسم مارتین، کارا رو واسمون راه مینداختن فکر نمیکردم ادوارد به همین زودی خودشو بازنشسته کنه

پوزخندی زد و گفت

:بازنشست نکرده، کسی رو داره که بهش مطمئن باشه....

هجوم آوردن خون زیر پوست پائولو واضح بود و ییبو از این اتفاق و جواب کوبنده لذت میبرد؛ نگاهش رو به اطراف چرخوند

:راستی حال پسر خوندت چطوره!؟اسمش چی بود!...جی لی...

انگشت اشارشو به تهدید سمت ییبو گرفت و از پشت دندونای چفت شدش غرید

:تلافیشو سرت در میارم

ییبو قهقهه بلندی سر داد

:بی صبرانه منتظر اون روز هستم

از جا بلند شد

:آها در ضمن امشب یه مهمونی بزرگ تو عمارت ادوارد هست همه روسای باندای بزرگمون هم هستن خوبه که تو هم باشی....یعنی برات سود داره

و بدون کلام دیگه ای از عمارت خارج شد ...

________________________

با چهره کلافه مشغول نگاه به دخترایی شد که مشغول نظافت بودن هایکوان بیشتر از نظارت بر این کارصلاح ندیده بود که چیزی رو بهش بسپره هوفی کشید و مشغول بازی با گوشیش شد که با صدای تق تق متوجه ورود ادوارد شد از سر جاش پرید و دستاشو پشتش
گره کرد و دستپاچه سلام داد

:سلام جناب اندرسون

ادوارد با همون چهره یخی همیشگیش جواب داد

:سلام فکر میکردم همراه ییبو رفته باشی

:ایشون صلاح دیدن تو کارای جشن کمک بدم تا مشکلی پیش نیاد

سری به نشانه تایید تکون داد

:درسته؛ولی من برات یه مأموریت دارم...

آب دهنشو به سختی قورت داد

:بفرمایید

:میخوام با چندتا از گاردا یه کارخونه رو واسم بسوزونید

KINGOnde histórias criam vida. Descubra agora