به سختی چشماشو باز کرد و تو تخت غلتی زد خبری از ییبو نبود دستاشو دو طرف خودش باز کرد و نفسشو با فوت بیرون داد که چشمش به ساعت افتاد چند باری محکم پلک زد و به سرعت از جا پرید:دیرم شده دیرم شده
سریع سمت کمد لباسا دوید و از داخلش یه پیراهن مردونه سفید و شلوار مشکی بیرون اورد و همان طور که دور خودش میچرخید و وسایلشو بر میداشت لباسا رو به تن کرد و از اتاق بیرون زد؛ سرکی داخل اشپزخونه کشید ییبو مشغول اشپزی بود با مطمئن شدن از حضور نداشتن ژوچنگ تو خونه سریع سمت ییبو دوید و از پشت بغلش کرد،بوسه ای روی گردنش نشوند و گفت
:چرا بیدارم نکردی؟!
ییبو که از حرکت ناگهانی ژان شوکه شده بود بالاخره از حالت تدافعی خارج شد و زیر دندون غرید
:هیچوقت اینطور به من نزدیک نشو
ژان ریز ریز شروع به خنده کرد و فاصله گرفت
:اطاعت رئیس
چرخید و روبروی ژان ایستاد
:کجا میری؟
:سرکار بعد از سه سال این چند روزه رو هم بهم اوانس دادن
:ظهر میای خونه
:امممم نمیدونم....خبرت میکنم
بوسه سریعی روی گونه ییبو نشوند و فرار کرد
:فعلا رئیس....
________________________پشت در اتاق هایکوان ایستاده بود دستش سمت دستگیره نمیرفت...میترسید.....
هایکوان ادم زرنگی بود دیر یا زود متوجه حضور ییبو تو چین میشد و ژان برای این قسمت ماجرا هیچ برنامه ای نداشت تنها امیدش این بود که تا اون زمان داغی ماجرای ادوارد و مارتین سرد بشه و اون باند برای همیشه فراموش بشن شاید تحت این شرایط میتونست هایکوان رو راضی کنه تا شاید دست از سر ییبو برداره....
نفسشو محکم بیرون فوت کرد و تقه ای به در زد با فرمان ورود،وارد اتاق شد و بلافاصله سلام نظامی داد ژوچنگ و هایکوان داخل اتاق نشسته بودن سمت ژوچنگ برگشت که با چشم غره و تکون دادن سر توامان بهش سلام داد ژان هم پلکی زد وبا قورت دادن اب دهنش سعی در خونسرد نشون دادن خودش کرد چند قدمی جلو رفت و روبروی هایکوان که با نگاهی موشکافانه مشغول انالیزش بود نشست...:این مدت شرایط سختی رو گذروندی و بهت حق میدم تا حدودی گنگ باشی....
به ساعت روی مچش اشاره ای کرد و با جدیت گفت
:اما امیدوارم این بی نظمی تکرار نشه
:بله قربان
:ماموریت جدیدی در راهه که میخوام با حضور افسر ژوچنگ انجام بشه
____________________________مشتی به بازوی ژوچنگ کوبید
:این خیلی خفنه
ژوچنگ با چهره در هم و دندان های چفت شده غرید
![](https://img.wattpad.com/cover/318125074-288-k353677.jpg)
YOU ARE READING
KING
Fanfictionعشق نه قانون داره،نه قاعده....بی حساب میاد،بی کتاب میره......در مقابل قدرت عشق شاه تمام قانونای دنیا هم که باشی با یه حرکت کیش و....ماتی..... خلاصه فیک: ادوارد پیشنهاد یه پروژه خیلی بزرگ رو به ییبو میده،پروژه ای که ورود ییبو به خاندان اندرسون رو در...