part38

106 50 29
                                    


با شنیدن صدای زنگ موبایلش با حالت گیجی از جا بلند شد ؛به اطراف نگاه کرد اما خبری از ییبو نبود... دست برد سمت موبایلو تماس رو وصل کرد

:ژانی؟؟تو کجایی؟؟!

صدای گرم شیجیه باعث شد خواب از سرش بپره

:شیجیه....من امریکام

:امریکا؟؟!چرا برنگشتی خونه؟!

:مربوط به ماموریتمه .....

هنوز جملش تموم نشده بود که ییبو با یه سینی غذا تو دستش وسط اتاق ایستاد با نگاه پر از عشقی جملشو تموم کرد

:باید برمیگشتم و چیزی که گم کرده بودمو پیدا میکردم

:منظورت چیه؟؟؟

لبخند درخشانی تحویل پسر روبروش داد و در جواب شیجیه گفت

:هیچی بعدا با هم حرف میزنیم خیلی زود برمیگردم

:باشه منتظرتم ژانی...دلم برات خیلی تنگ شده

:منم همینطور....شیجیه

با قطع شدن تماس ایستاد و سمت ییبو حرکت کرد؛ نگاه شیطونی به سینی تو دستش انداخت

:نمیدونستم تو این یکی دو سال انقدر دستپختت خوب میشه

و چشمکی تقدیم پسر کرد؛ ییبو با چشم غره سینی رو تو بغلش گذاشت و با پوزخند سمت تکه ایینه شکسته داخل اتاق رفت تا نگاهی به ظاهرش بندازه

:واسه زنده موندن باید یه تلاشی میکردم

ژان سینی رو روی تشک گذاشت و با نگاهی اطراف اتاق رو از نظر گذروند

:اما چرا اینجا؟؟!

دست از ور رفتن با موهاش برداشت و با دستای قفل شده روی سینش به دیوار تکیه زد

:امن ترین جا واسه من اینجا بود...هیچکس به یه عمارت سوخته و مخروبه شک نمیکنه...

:چرا سی ای ای میخواد حذفت کنه؟!

:تو دستگاه ما هیچوقت دوتا قدرت همسان نمیتونن کنار هم قرار بگیرن با مرگ ادوارد جایگزین کسی میشد که قدرتمندتر بود...

با پوزخندی ادامه داد

:قانون حیات وحش... با انفجار این خونه و قطع تمام راه های ارتباطی من با سازمان قدرت افعی ثابت میشد و دیگه تو اون حالت حتی سازمان هم نمیخواست قدرت دومی وجود داشته باشه....پس

ژان جملشو تکمیل کرد و گفت

:هرکاری میکردن که مارتین استوارتی وجود نداشته باشه....به خاطر همین جسد توماسو .....

ناگهان متوجه حرف اشتباهش شد

«کاش میتونستم دهنمو ببندم...»

برای عوض کردن جو سریع مقداری غذا داخل دهنش گذاشت

:اووومممم نه اوممممممم واقعا کارت خوبه

KINGHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin