part42

73 41 28
                                    


با گرفتن یه دوش اب گرم خستگی پرواز از تنش بیرون اومد با حوله بدنش رو خشک کرد و دست برد توی رختکن

«فاک کو لباسام؟؟!!!!»

با کف دست به پیشونیش کوبید

«یادم رفت...»

تا حالا با این وضعیت جلوی ییبو ظاهر نشده بود پسر خجالتی نبود اما.....ییبو فرق داشت.....حس خجالت باعث گل انداختن گونه هاش شده بود

«شیائو ژان جون بکن اون تا الان خوابیده....قرار به چی تو نگاه کنه اخه مرتیکه.....اروم باش قرار یکم لختتو ببینه تهش خب ببینه....»

با صورت جمع شده چند باری تو سرش کوبید

«خب ببینه!!!!....لعنت بهت....لعنت بهت»

با تمام توان سعی کرد در رو بی صدا باز کنه اما با پر صداترین حالت ممکن باز شد چشمای بسته شدشو اروم باز کرد و به ییبویی ک دراز کشیده بود روی تخت خیره شد نفس حبس شدشو بیرون داد

«هوف خوبه خوبه....»

روی نوک پنجه هاش شروع به راه رفتن کرد اما انگار پارکت ها جیغ میکشیدن

«حتی در و دیوار این خونه فاکیم با من مشکل داره»

:تو این تاریکی دنبال چی میگردی‌؟!

به ناگاه تمام اتاق روشن شد....شدت نور باعث بسته شدن چشماش شد با گذشت چندثانیه و عادت کردن به نور بین پلکاش فاصله ای داد و متوجه ییبو شد دقیقا روبروش ایستاده بود و به صورتش نگاه میکرد سریع چرخید و پشتشو بهش کرد

:دنبال لباسام....

جملش تموم نشده بود که صدای بسته شدن در اتاق رو شنید با ترید برگشت....اتاق خالی بود تو لحظه اخر نگاهش سمت تخت رفت تیشرت و شلواری که به طرز مرتبی تا شده بود روی تخت گذاشته شده بود لبخند اروم اروم روی صورتش نشست و عمیق شد؛ نگاهش دوباره سمت در بسته رفت

«ممنون....رئیس»

سریع لباساشو پوشید و از اتاق خارج شد ییبو جلوی تیوی و روی کاناپه نشسته بود و مشغول ور رفتن با ریموت بود بی صدا کنارش نشست و به تیوی زل زد.....دستش رو اروم روی دست ییبو گذاشت که باعث جلب شدن توجهش شد

:برو بخواب....

:همین جا میخوابم

چشماش گرد شد

:روی کاناپه اذیت میشی

:مهم نیست

فشار دست ژان باعث رها شدن ریموت از بین انگشتاش شد با چشمای قرمز سمت پسر برگشت

«اون نگاه......»

سعی کرد اروم خودش رو به صورت ییبو نزدیک کنه نگاهش از چشماش روی لباش لغزید هرچقدر نزدیک تر میشد سرعت نفس هاشون همریتم تر میشد و گرمای عجیبی بینشون غالب میشد فاصله ای با لمس لبهاش نداشت که به طور ناگهانی از جا پرید و ژان رو پس زد سریع چرخید و پشت بهش ایستاد صدای نفس نفس زدنش سکوت فضا رو میشکست

KINGWhere stories live. Discover now