part4

205 53 2
                                    


با باز شدن در و دیدن چهره شوان لو چشماش برق زدن شوان لو پرید تو بغلش دستاشو دور کمرش محکم کرد و عطر تنشو به ریه کشید؛ از بغلش بیرون اومد و موهاشو بهم ریخت

: ژانی تو که گفتی مراقب خودت بودی پس چرا اینقدر لاغر شدی هوم؟

: شیجیه غذاهای بیرون و این ژوچنگ کله پوک که به پای دستپخت تو نمیرسه

دوباره موهاشو بهم ریخت و با شیطنت گفت

:اگر اجازه بدی  بیام داخل اونم واست درست میکنم

تازه متوجه شد هنوز جلوی در هستن وبا شرمندگی کنار رفت شوان لو وارد شد نگاه اجمالی به اطراف انداخت؛ به نظر همه جا مرتب میومد و این یکم عجیب بود جایی که ژان زندگی میکنه انقدر تمیز باشه؛ کت تنش رو در آورد و روی کاناپه جلوی تی وی گذاشت

: اینجا یکم عجیبه ژانی

ژان کمی با استرس پرسید

:چیش عجیبه؟! کجاش عجیبه؟!

:زیادی مرتبه اینش عجیبه فکر کنم تو این هفت ،هشت سال دوستت خوب تغییرت داده ...

پوزخندی زد و گفت

:ژوچنگ !؟اون اصلا آدمه که بخواد منو درست کنه نخیر من همیشه مرتب و منظم بودم و هستم

انگشت اشاره و شستش رو بین چونش نگه داشت با چهره در حال تفکر گفت

:حالا معلوم میشه

موشکافانه به ژان نگاه کرد که مضطرب درحالی که آب دهنشو با صدا قورت میداد به در یکی از اتاقا خیره شده بود شوان لو رو هوا این حرکتشو زد و مستقیم به سمت اون اتاق حرکت کرد که ژان با دو سد راهش شد

:کجا شیجیه؟

:میخوام اطراف خونه رو یه نگاهی بندازم بدونم داداش کوچولوم کجا زندگی میکنه

:شیجیه حالا چرا اول اتاق بیا بریم قشنگ کل خونه رو بهت نشون میدم

:ژانی مگه کل این خونه یه وجبی چقدر که اینطور میگی کل خونه رو بهم قشنگ نشون میدی بعدشم من میخوام از همینجا شروع کنم

: آخه....

و قبل از اینکه کلامی حرف بزنه شوان لو در اتاق رو باز کرد و کوهی از لباس و خرت و پرت خوراکی و ظرفای کثیف از اتاق بیرون ریخت ژان دستش رو به سرش کوبید و همون جایی که ایستاده بود روی پاهاش نشست شوان لو که از تعجب دهنش باز مونده بود بدون اینکه نگاهشو از خرت و پرتایی که از اتاق بیرون ریخته بود بگیره گفت

:ژانی تو، تو این اتاق چطوری میمونی؟!تو اتاق تو به اندازه کل این خونه وسیله هست تو از قبلم بی نظم تر شدی

و بعد از گفتن این حرف شروع به تمیز کردن اتاق کرد لباسهای چرک رو از تمیزتر ها جدا کرد و توی ماشین ریخت لباسای تمیز رو هم تا کرد و توی کشوی کمد گذاشت و باقی رو آویزون کرد ،ظرفای کثیف غذا رو جمع کرد و به آشپزخونه برد تا اونها رو بشوره و ژان تو تمام این مدت با دهن باز به سرعت عمل شیجیه تو مرتب کردن اتاقی که تمیز کردنش واسه اون تا سالها طول میکشید نگاه میکرد بعد از بیست دقیقه اتاقش از تمیزی برق میزد شیجیه روی کاناپه نشست تا کمی استراحت کنه و ژان هم از فرصت استفاده کرد تا خودش رو لوس کنه کنارش نشست و روی پاش دراز کشید

KINGWhere stories live. Discover now