part33

118 55 20
                                    


چشمای بهت زده ییبو خیس از اشک بود حس سنگینی تو تک تک سلولاش باعث میشد نتونه حرکت کنه شنیدن گذشته تلخ  و واقعی پدر و مادری که به خاطر فکر اینکه اونو رها کردن ازشون متنفر بود باعث سنگینی قلبش میشد.....
به ژان نگاه کرد که با چشمای پر از اشک بهش زل زده بود قطرات اشک رو با بستن پلکاش کنار زد و با خشم غرید

:تو یه حیووونی ادوارد....

صدای قهقهه ادوارد فضا رو پر کرد

:تو خیلی عقب تر از منی پسر جان اشتباه بزرگی بود که فکر میکردم با بزرگ کردن تو با دستای خودم و اونطور که میخوام میتونم یه جایگزین خوب برای اون یوان احمق داشته باشم.....

ضامن اسلحه رو بار دیگه کشید و به سمت ییبو جلوتر برد

:اما به این فکر نکردم که خون کثیف اون ابله تو رگاته.......

انگشتش رو ماشه محکم تر میشد و ترس تو صورت ژان بیشتر اما ییبو بدون کوچکترین تردیدی مقابل اسلحه ایستاده بود با پیچیدن صدای شلیک تو فضا ژان چشماشو محکم روی هم بست اون لحظه به تمام مقدسات دعا میکرد تا چیزایی که دیده فقط یه خواب بوده باشه با غرق شدن فضا توی سکوت چشماشو اروم باز کرد ییبو همچنان محکم سر جا ایستاده بود و به روبروش زل زده بود با لغزش نگاهش سمت تیر راس چشمای ییبو ادوارد رو دید در حالی که روی زمین نشسته بود و به عصاش تکیه داده بود صدای نفس های ضعیفش گواه میداد که هنوز زنده ست

«اما کی شلیک کرد؟!»

صدای شلپ شلوپ اب رو دنبال کرد تا به مردی رسید که توی سیاهی فضا گم بود با نزدیک شدنش کم کم چهرش مشخص شد

:توماس؟؟؟؟؟؟!!!!

ادوارد به سختی سرش رو بلند کرد و به پسری که با تمام نفرت بهش زل زده بود نگاه کرد

:داری به این فکر میکنی که کجای کارت اشتباه بوده که الان تو این شرایطی درسته؟!

ادوارد بدون کوچکترین تکونی فقط نگاهش کرد؛توماس پوزخندی زد و ادامه داد

:شاید مثل احمقا داری به این فکر میکنی که به خاطر جریان فرستاده شدنم به انگلیس و تبدیل کردنم به سگ اون مرتیکه ازت انتقام گرفتم؟!!!!

بعد از مکث کوتاهی شروع به خنده کرد ،بلند و ترسناک....

:نه..‌..از وقتی قاتل مادرم شدی تو فکر بریدن نفست بودم

ییبو بی حرکت تماشاگر صحنه بود هنوز هم مبهوت و شوک زده به نظر میرسید توماس قدری نزدیک تر رفت و دستشو روی شونه پسر گذاشت

:ییبو؟؟!

اما ییبو هیچ تکونی نخورد با شدت بیشتری شونش رو فشرد

:ییبوووو؟؟؟

بالاخره از حالت گیجی بیرون اومد و به سرعت سمت توماس برگشت که با صورت اروم و لبخند مهربونی محکم پلک زد

KINGWhere stories live. Discover now