part18

207 56 11
                                    


با احساس سنگینی چیزی روی بدنش از خواب پرید و خواست تکونی به خودش بده اما نتونست سانتی متری تکون بخوره؛ نفسای داغ ژان پشت گوش و گردنشو میسوزوند و دستاش محکم دور بدنش گره
خورده بود و تقریبا تمام وزن بدنش رو حمل میکرد تقلاهاش برای نجات از حصار ژان فایده ای نداشت این نزدیکی زیاد از حد اذیتش میکرد

«این پسره احمق داره شورشو در میاره»

با حرص دندوناشو روی هم فشرد و غرید

:شیائو ژان

دستای ژان محکم تر دورش حلقه شدن و بیشتر بهش نزدیک شد؛ بلندتر غرید

:هی شیائو ژان!

با صدای غرق خواب نالید

:هوووومممممم

:از روم گمشو کنار

:من که اونطرفم

:بیدار شووووووووو

با دادی که زد ژان تقریبا از جا پرید و با ترس به اطراف نگاه کرد،با دستپاچگی گفت

:چی شده؟؟؟

با عصبانیت غرید

:داشتم خفه میشدم

با این حرف نگاهی به دور و برش کرد و متوجه شد تو مرز ییبو قرار گرفته و با خجالت لبخندی زد

:اوه متاسفم...من تو خواب زیاد وول میخورم!!

:پس برو رو کاناپه بخواب

:هی...من با این موضوع مشکلی ندارم این تویی که مشکل داری

:من رئیس توام پس منم که دستور میدم

لباشو جلو داد و با حرص به پسر تخص روبروش نگاه کرد

:پس حالا که اینطوریه من همینجا و همون‌طور که دوست دارم میخوابم

و یکدفعه خودش رو روی ییبو پرت کرد و به همون حالت قبل محکم تو بغلش فشرد و خوابید ییبو شروع به تقلا کرد اما بدنش با بدن ژان احاطه شده بود و نمیتونست کاری کنه

:گمشو !

صورتشو به پشت گردن ییبو چسبوند و زمزمه کرد

:اگه میتونی خودت پسم بزن

ییبو شروع به تقلا کرد اما باز هم نتونست؛ تو تمام اون مدت ژان عطر ییبو رو با تمام وجودش می‌بلعید عطری تند و تلخ که با ویژگی اون پسر همخوانی داشت بالاخره بعد از اینکه متوجه شد بدن ییبو تو بغلش آروم گرفته بوسه آرومی روی گردن ییبو نشوند، اونقدر آروم که متوجهش نشه ؛ ازش فاصله گرفت و دوباره تو مرز خودش خوابید پشت به ییبو و در حالی که زانوهاشو بغل گرفته بود

«با وجود اینکه همیشه سعی در دور کردن من داره چرا دلم میخواد پیشش باشم!؟نه ژان این غیر
ممکنه..پس بهش عادت نکن»

KINGWhere stories live. Discover now