به چشمای سیاه و نافذ مرد روبروش نگاه کرد:همه چیز آماده ست صدتا گارد آموزش دیده و حرفه ای براتون آماده شده و برای اقامتتون فعلا تو یه سوییت تو آپارتمان من بمونید تا روز عملیات و تایید کنن
سری تکون داد
:راه ارتباطمون؟!
یه سیم کارت از جیبش بیرون آورد و به سمتش گرفت
:این خط هم سفید و هم کدگذاری شدست امکان شنودش صفره پس بعد ازعملیات از طریق همین خط با هم در ارتباطیم شماره خط منم روش سیوه
:اوکی
به یکی از گاردای کنارش اشاره کرد و تو گوشش چیزی پچ پچ کرد
:گارد من شما رو تا سوییت همراهی میکنه لطفا بفرمایید
هر دو همزمان سر پا ایستادن و همراه گارد حرکت کردن بعد از مدتی ماشین جلوی یه برج لوکس ترمز کرد و پیاده شدن و طبق روال همراه گارد به سمت سوییت حرکت کردن و با ورودشون گارد تعیین شده الکس رمز ورود رو بهشون داد.....و با رفتنش در رو پشت سرش بست؛ ییبو نگاه اجمالی به اطراف انداخت، یه سوییت کوچک بود که یه آشپزخونه و یه سالن کوچک و یه اتاق خواب داشت با دیدن اتاق خواست وارد بشه که ژان جلوشو گرفت
:هی اینجا فقط همین یه اتاقو داره
بی حس بهش نگاهی کرد
:خب که چی؟!
:خب یعنی من نمیتونم تو سالن بمونم حداقل واسه وسایلم نیاز به یه اتاق دارم
پوزخندی زد و ژان رو به طرفی هل داد و وارد اتاق شد ساکش رو روی صندلی گذاشت و اطراف رو بررسی کرد که دوباره صدای غرغر ژان بلند شد
:هی اگر فکر کردی که اتاقو بهت میدم اشتباه کردی چون منم از این اتاق سهم دارم...
رو پاشنه پا چرخید و نگاهش و به ژان داد
:گفتی واسه وسایلت یه اتاق میخوای نه!؟
با تعجب و شوک سرش رو به نشانه تایید تکون داد
:خیلی خوب بیا وسایلتو بذار داخل اتاق
مشکوک نگاهی بهش کرد اما به حرفش گوش داد ؛ وارد اتاق شد و وسایلی که آورده بود رو از ساک بیرون آورد و توی کمد و دستشویی گذاشت و برگشت تا روی تخت بشینه و کمی استراحت کنه که با صدای ییبویی که تمام مدت گوشه ای از اتاق ایستاده بود و به کاراش نگاه میکرد خشک شد
:حالا از اتاقم برو بیرون
با شوک سریع سرش رو بالا گرفت و بهش نگاه کرد ییبو هم شونه ای بالا انداخت و با بیخیالی گفت
:تو گفتی اتاقی برای وسایلت میخوای منم اجازه دادم وسایلتو اینجا بذاری
:ولی من از اینجا بیرون نمیرم
![](https://img.wattpad.com/cover/318125074-288-k353677.jpg)
YOU ARE READING
KING
Fanfictionعشق نه قانون داره،نه قاعده....بی حساب میاد،بی کتاب میره......در مقابل قدرت عشق شاه تمام قانونای دنیا هم که باشی با یه حرکت کیش و....ماتی..... خلاصه فیک: ادوارد پیشنهاد یه پروژه خیلی بزرگ رو به ییبو میده،پروژه ای که ورود ییبو به خاندان اندرسون رو در...