2011-سئول
تهیونگ پسری 15 ساله با چهره ای زیبا، لب هایی کشیده و بینی قلمی که نمایانگر صورت بی نقص و جذاب او بودند؛ با چرخش روزگار و بازیهای پرپیچ خم سرنوشت، حالا از دگو به سئول رسیده بود.
برای دنبال کردن مسیر طولانی و سختی که ناخواسته جلوی پاش قرار گرفته بود، مسیری که اون رو از یک پسر ساکسیفونیست به سمت آیدل شدن سوق داد.
اون از همه چیز بی خبر بود، از طوفانی که قرار بود درست با دست های خودش که به دست های فرد دیگهای گره خورده، به پا بشه.
از هجوم احساس ناامیدی تا شعف؛ از مرز باریک بین عاشق شدن و فارغ شدن، از زیرپا گذاشتن قوانین بی حدومرز جهانی که داخلش زندگی میکرد.
اون پسر نوجوان، کم تجربه و نادون، نمیدونست که قراره زندگی ای رو با قوانین خاص خودش رقم بزنه و بابت این موضوع حتی نخواد به کسی جواب پس بده!
آره، اون پسر لعنتی قرار بود ممنوعه رو زندگی کنه!
پس کی میتونست جلوش رو بگیره؟ قطعا هیچکس.
.
.
.
تهیونگ با چهره ای رنگ پریده و دستهایی که از استرس میلرزیدن به قدم هاش داخل راهروی کمپانی، که از نظرش طولانی تر از اتوبان های سئول بود، ادامه داد تا به در اتاق رسید.
روی در با کاغذی تایپ شده نوشته شده بود«اتاق رقص»، آب دهانش رو قورت داد و بعد از تلاش برای صاف کردن صداش، انگشت هاش رو داخل کف دست عرق کرده اش جمع کرد و تقه ای به در زد.گوشهاش رو به در نزدیک کرد، صدای فردی رو از داخل شنید:«بیا تو».
دستش رو به آرومی روی دستگیره ی گرد در گذاشت و به سمت راست چرخوند، در با صدای بدی که نشونی از سفت شدگی لولاش و نیاز شدیدش به روغنکاری بود باز شد.
نگاهی به داخل اتاق انداخت؛ اتاق از چیزی که فکر میکرد کوچیکتر به نظر میرسید، سمت چپ اتاق یک میز پلاستیکی سفید وجود داشت و روش دستگاه ضبط کهنه ای قرار داشت، اون ضبط قرار بود پخش کننده آهنگ های آلبومشون باشه وقتی برای رقصشون تمرین میکنن؟ حتی فکر کردن به این موضوع تهیونگ رو ذوق زده میکرد؛ آینه ی بزرگی درست مقابل تهیونگ بر روی دیوار به خوبی نصب شده بود، از داخل آینه نگاهی به خودش انداخت و به سرعت سرشو به سمت راست چرخوند با دیدن پنج پسر، انگار که قلبش حجم خون زیادی رو پمپ کرده باشه تموم وجودش یکمرتبه گر گرفت؛ سریع کمرش رو به سمت پایین خم کرد و با لحنی که به خوبی خبر از اضطراب و دلهره پسر میداد، گفت:سلام من کیم تهیونگ هستم.با چشمای پر از استرسش سرش رو به سمت بالا آورد و به پنج پسر دیگه خیره شد.
پسرها که روی زمین نشسته بودند با اومدن تهیونگ بلند شدند و رو به تهیونگ ایستادند.برای ادای احترام متقابل هر پنج پسر کمرشون رو به پایین خم کردند و با چهره ای دلگرم کننده به تهیونگ خیره شدند:
سلام خوش اومدی به گروه.
بعد از چندثانیه پسر بلندتر، با چشمانی بادومی تر از بقیه به سمت تهیونگ قدمی برداشت:
تهیونگ شی، خیلی از دیدنت خوشحالم. راه خیلی سختی رو پشت سر گذاشتی ولی دیگه لازم نیست نگران باشی،چون از این به بعد ما کنارتیم.
دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد:
من کیم نامجون هستم، لیدر گروه و رپر، ملقب به Rm.
تهیونگ سری به نشانه احترام به سمت پایین خم کرد و زیر لب تشکر کرد،
چهار پسر باقی مونده به ترتیب خودشون رو معرفی کردن.
تهیونگ سرش رو به سمت راست متمایل کرد؛ چهره ی سرد و بیخیال پسری رو دید که قد کوتاه تری نسبت به خودش داشت، با افکار و حدسیات خودش راجب به ظاهر پسر و خشک بودنش که احتمالا نمیشد با یه من عسل خوردش، درگیر بود که با صدایی به خودش اومد:
من مین یونگی هستم رپر گروه، ملقب به شوگا.
تهیونگ با صدایی که به زور شنیده میشد لب زد: خوشبختم.
پسر سوم با چهره منحصر به فرد خودش و اندامی لاغرگونه با لبخند ملیحی به تهیونگ نگاهی انداخت و گفت:
های، من جانگ هوسوک هستم رپر و دنسر گروه، ملقب به جیهوپ.
تهیونگ که از لبخند پسر، انرژی مثبتی دریافت کرده بود برای قدردانی، لبخند دلربایی تحویل پسر مقابلش داد.
پسر دوم با خنده ای دلگرم کننده و چهره ای دوستانه که جذابیت کمتری از خودش نداشت به تهیونگ خیره شد:
آنیو، من کیم سوکجینم وکال گروه؛
همزمان با کلمات آخرش چشمکی رو به منظور خوشآمدگویی تهیونگ به وکال لاینشون که حالا با ورود پسر کامل تر شده بود،سمت پسرِ تازه وارد حواله داد و ادامه داد:
و البته ملقب به جین.
تهیونگ که معنی چشمک رو به خوبی متوجه شد ابرویی به نشانه فهمیدن بالا انداخت و زیر لب زمزمه کرد:خوشبختم.
پسر آخر با جثه ریز تر و چهره ای بچه گانه تر نگاه سریعی به تهیونگ انداخت و انگار که خجالت کشیده باشه سرش رو به سمت پایین انداخت و گفت:
جئون جونگکوک وکال گروه ملقب به جونگکوک.
تهیونگ که متوجه معذب بودن پسر مقابلش شد به فکر فرو رفت.
فکر به اینکه خودش معذب ترین فرد توی جمع نیست، احساس گرمی بهش منتقل میکرد؛ دروغ بود اگر میگفت با فکر به این موضوع لبخندی از سر اطمینان خاطر روی لبهاش ننشسته بود.اون به طرز غیرقابل باوری از اینکه تنها فردِ خجالتی گروه نیست رضایت داشت.
نامجون که منتظر بود معرفی پسرها تموم شه به حرف اومد و گفت:
خب خب تهیونگا، هیونگ گروهمون جینه و بعد شوگا و جی هوپ نفر بعدی منم و جونگکوک که از تو هم کوچیکتره.
چشمای تهیونگ گرد شد و با تعجب به جونگکوک نگاه کرد:
فکر میکردم مکنه گروه باید خودم باشم.
جین خنده ای کرد و به سمت شونه تهیونگ ضربه زد:
عا...نه تهیونگی، این مقامو جونگکوک زودتر از همه به نام خودش کرد.میدونی که این پسر به شدت رقابتیه و مقام اول همه چیز رو باید به نام خودش ثبت کنه.
تهیونگ با لبخند کمرنگی، سری از نشانه فهمیدن بالا و پایین کرد.
نامجون با حرف جین، خندید که چال روی گونه اش معلوم شد.
تهیونگ بهش اشاره ای زد:
چه بامزه ست.باید بیشتر بخندین هیو...میتونم هیونگ صداتون کنم؟
نامجون بیشتر خندید که پسر رو به خواسته اون لحظه اش برسونه:
البته البته راحت باش و ادامه داد:
خب تهیونگا فرصت برای آشنایی بیشتر تو خونه هست و مطمئنم خیلی راحت تر از الان میتونی باهامون ارتباط بگیری،
اما الان باید به تمرینمون بپردازیم.
روند گروه ما به این شکلِ که، من و شوگا و گاهی به کمک بقیه آهنگهای گروه رو میسازیم و لیریکهایی رو براشون مینویسیم.
البته باید بگم که فقط من و یونگی این مسئولیت رو به عهده نداریم و همه اعضا میتونن از استعداد هاشون استفاده کنن و برای موفقیت گروه تلاش کنن.
طراحی رقص هامون اکثرا توسط مربی و هوسوک انجام میشه.
باور کن این پسر توی رقص، استعداد خالصه تا نبینی متوجه حرفم نمیشی.
تهیونگ نیمنگاهی به هوسوک انداخت و لبخندی به منظور تحسین پسر، به سمتش روانه کرد.
نامجون ادامه داد:
بقیه چیزها هم به مرور متوجه میشی، جای نگرانی نیست.
اگر سوالی نیست بریم که شروع کنیم.
تهیونگ با شنیدن حرفهای نامجون هیجان زده به نظر میرسید.برای اون دور از ذهن بود که بعد از بازی سرنوشت و البته تلاش های پرتکرارش حالا با چیزی که رویاشو داشته، چند قدمی بیشتر فاصله نداره.
با یادآوری مسیری که پشت سر گذاشته بود تا به این نقطه برسه از خودش بابت جا نزدن و کم نیاوردن تشکری کرد و با ذوقی پنهان توی صداش لب زد:نه سوالی نیست، شروع کنیم.
.
.
.
دو هفته از روزی که تهیونگ به گروه پیوسته بود گذشته بود و حالا عضو جدیدالورود تری از تهیونگ که از قضا رفیق دوران دبیرستانی که کمپانی براشون درنظر گرفته هم میشد، به گروه اومده بود و همین موضوع باعث میشد، تهیونگ احساس راحت تر و آسوده تری نسبت به روزهای گذشته داشته باشه.-------------------
.
.
.پارت اول رو بالاخره آپ کردم.
ادامه دادن این فیکشن بستگی به ووت ها و نظراتتون داره.پس اگر دوستش دارید بهش توجه نشون بدید.🖤چنل تلگرامم توضیحات بیشتری راجب فیک هست.
https://t.me/withalpha
أنت تقرأ
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
قصص الهواة[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...