گوشهای از پاساژ، نزدیک کافه ایستاده بود. چشمهاش رو به گلدونهایی که دور تا دور کافه چیده شده بودند، دوخته بود.هرازگاهی به پسر موردعلاقهش نگاه میکرد و لبخندی بهش میزد. صدای بوق تماس، توی گوشش پیچید.
این روزها بیدلیل، راجب هر چیزی استرس میگرفت. حساس شده بود. لحظهای بعد صدای گرم پدرش رو از پشت گوشی شنید.
-تهیونگ؟ سلام.
+سلام پدر. خوبی؟
-ممنون پسرم. تو چی؟ تو خوبی؟
+بهترم بابا. گفته بودی باهات تماس بگیرم. چیزی شده؟
صدای نفس عمیق پدرش رو از پشت خط شنید.
-سونگهه باهام تماس گرفته بود.
ابروهای تهیونگ بالا رفت. سونگهه چه کاری میتونست با پدرش داشته باشه؟ استرس توی خونش با سرعت زیادی گاز میداد. نمیخواست به چیزی که گوشهی ذهنش رو اشغال کرده بود، فکر کنه. نه، سونگهه چیزی از رابطهی دو پسر نمیدونست. نه، این غیر ممکن بود.
سعی کرد لحنش رو محکم نگه داره:
+چی گفت؟
-اونجا همهچیز خوبه؟ مشکلی نیست؟
سوال پدرش، استرسش رو بیشتر کرد:
+همهچیز خوبه... مشکلی نیست... پدر؟
-خوبه... بله؟
+بهم بگو سونگهه چی گفته
-خب اون بهم گفت که تو نباید از این موضوع باخبر بشی ولی من این فکر رو نمیکنم.
حرفهای پدرش هر لحظه داشت حالش رو بدتر میکرد. پدرش ادامه داد:
-اون در مورد رفتارهای نگران کننده یا عجیب از سمت تو حرف زد. دقیق متوجه منظورش نشدم. انگار میخواست بهم هشدار بده.
انگشت اشارهی تهیونگ روی پیشونیش نشست و محکم روی پوستش کشیده میشد. پس سونگهه مشکوک شده بود و حتی پای پدرش رو هم به این ماجرا باز کرده بود. این اتفاق خوبی نبود.
-تو که کاری نکردی تهیونگ درسته؟ تو همه چیز رو با پدرت درمیون میذاری، آره؟
شنیدن این حرفها از پدرش سخت بود. این که سونگهه باعث شده بود پدرش برای لحظهای بهش شک کنه، منزجرکننده بود. اگر میتونست با دستهای خودش، سونگهه رو میکشت.
اون حق دخالت در مسائل شخصی پسرها رو نداره، همین تهیونگ رو عصبی کرده بود.
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه:
+نه، بابا. تو بهم اعتماد داری درسته؟
-قطعا.
+ممنون. مطمئن باش هر چیزی که اتفاق بیفته رو اول به خودت میگم.
![](https://img.wattpad.com/cover/341004073-288-k382014.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...