Part 20

597 98 68
                                    


۱ ژانویه ۲۰۱۶

-هی تهیونگ!

جیمین صداش کرد. ساعت ۶ صبح بود و با سروصدای تهیونگ از خواب بیدار شده بود.

+هوم؟

-دیشب کجا بودی؟

+با جونگ‌کوک بیرون بودم.

-اون زودتر از تو برگشت خونه!

+خودم بهش گفتم برگرده.

جیمین با تعجب بهش نگاه کرد:

-تهیونگ! یه‌جوری حرف می‌زنی انگار دیشب، یه شب عادی بوده!

تهیونگ جوابی نداد، سرگرم جمع‌کردن لباس‌های شسته‌شده‌اش بود. مشخص بود حوصله نداره و جمع‌کردن لباس‌هاش تنها راهی برای فرار از افکارش بود.

عطر پودر ماشین لباس‌شویی که به روی لباس‌هاش مونده بود، زیر بینی‌اش می‌پیچید.
شاید تنها چیزی که کمی حالش رو آروم‌تر می‌کرد، استشمام همون عطر بود.

-با توام تهیونگ! چرا حرف نمی‌زنی؟

بغض راه گلوش رو بسته بود، سرجاش ایستاد. لباس‌ بین دست‌هاش رو رها کرد، سرش رو به پایین انداخت و اشک‌هاش از چشم‌هاش سرازیر شدند.

جیمین شوکه‌شده به‌سمتش رفت و صورتش رو با دست‌هاش قاب گرفت:

-هی! هی! چی‌شده؟

پسر رو در آغوشش کشید.

-ته... باهام حرف بزن...

با بغض شروع به‌ تعریف کردن کرد:

+دیشب که... برای تولدم رفتیم بیرون...

-خب؟

فلش بک - شب قبل

-کجا می‌ریم جونگ‌کوک؟

+خب اینجا یه پارکه که پیست دوچرخه‌سواری داره.

دوطرف پیست با تعداد انبوهی از درخت‌ها، شمشاد‌ها و بوته‌های رز پوشیده شده بود.

بوی عطر گل رز زیر بینی‌شون می‌پیچید، تهیونگ نفس عمیقی کشید.

این روزها بیشتر از هرچیزی به حواس پنج‌گانه‌ی خودش توجه می‌کرد تا دلخوشی‌های کوچک زندگی رو فراموش نکنه. اون تلاش می‌کرد تا امیدوار بمونه و در تاریکی افکارش غرق نشه.

ساعت تقریباً ۷ شب بود و هوا تاریک شده بود.

فانوس‌های کوچیک با نور زردرنگی در فواصل پنجاه‌متری از هر درخت، آویزون بود و مسیر رو روشن کرده بود.

جونگ‌کوک جلوتر از تهیونگ قدم برداشت و با مردی که مسئول اجاره‌ی دوچرخه‌ها بود، صحبت کرد.

انتخاب جونگ‌کوک یک دوچرخه‌ی دونفره بود.

هوا سرد بود، تهیونگ خودش رو توی کاپشن مشکی‌رنگش غرق کرده بود. جونگ‌کوک بعد از تحویل‌گرفتن دوچرخه، تهیونگ رو صدا کرد:

𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now