میکروفن رو توی دستش فشار داد و نفس کوتاهی کشید. چشمهاش هنوز هم روی پسر خیره بود.قرمز، واقعاً رنگ کیم تهیونگ بود.
شاید، باید اسمش رو به انحصار تهیونگ در میآوردن.
پیرهن بلند با طرحهای مشکی روش، اون رو بیشتر از قبل جذابتر و چتریهای مشکی حالت دارش، هارمونی خوبی رو با لباس تنش ایجاد کرده بود.
با اینکه این روزها، در ورزشها و تمرینها باهاش همراهی میکرد؛ اما هنوز هم ظریف بود.
اون پسر میتونست معصوم باشه. درست مثل وقتی که با عروسک جلوی دوربین بازی میکنه و یا سرگرم یونتانه؛ اما همزمان، اون میتونه یه شیطان با چشمهایی که به زانو زدن، وادارت میکنن، باشه.
تهیونگ امروز، گزینهی دوم بود.
جونگکوک میخواست که برای زیبایی طبیعی چهرهاش، تن بینقصش و چشمهایی که اعتماد به نفسش رو فریاد میزدن، زانو بزنه.
دوباره براندازش کرد و منتظر موند تا تهیونگ به سمتش قدم برداره. صدای تشویق افراد حاضر در سالن، بالا رفت. نزدیک به هم ایستاده بودن، طوری که فقط چند سانت بینشون فاصله بود. جونگکوک با لبخند بهش اشاره داد، میکروفنش رو بالا آورد:
+Your love, your love, your love (I miss that)
تهیونگ به صورتش، جایی نزدیک به لبهاش چشم دوخته بود. پلک نمیزد و انگار همه چیز در اطرافشون رو فراموش کرده بود. دنیا خاموش و تنها چیزی که میدرخشید، جونگکوک بود. همه به جز جونگکوک بیاهمیت بودن.
-Your love, your love, your love (I want that)
جونگکوک پوزخندی زد و هنگام خوندن پسر بزرگتر، به خودش اشاره داد. این اشاره، غیر مستقیم نبود. اون کاملاً نشون داده بود که این ورس از آهنگ متعلق به خودشه. تهیونگ با انگشت اشارهاش، ضربهای به سینهی پسر زد. اونها با آهنگهایی که میخوندن، عشقبازی میکردن.
+Your touch, your touch, your touch (I need that)
تهیونگ با پوزخند نامحسوسی، به پسر نگاه کرد. افکار کثیف و هات توی مغزش، مثل گیاههای رونده، رشد میکردن. شاید این باید تبدیل به عادت میشد که بعد از مراسمها، خلوت دونفرهی عاشقانه داشته باشن.
-La-la-la-la-la-la-la-la-la-la, I love it
اجرا به اتمام رسید و پسرها روی کاناپه نشستن. اون دو، کنار هم نشستن درست مثل وقتهایی که توی خونه بودن.
دو پسر، به فاصله اعتقادی نداشتن.
این چیزی بود که اعضا هم در موردش گفته بودن. وقتی که برای عکسبرداری، باید قسمتی از بدن همدیگه رو میبوسیدن، تهیونگ و جونگکوک، گونهی همدیگه رو بوسیدن و اونجا بود که شوگا و هوبی، با گفتن : "این همون کاری نیست که اونها هر روز توی خونه انجامش میدن؟"، "اونها مثل وعدهی ناهار بهش عادت دارن." نشونش دادن.
![](https://img.wattpad.com/cover/341004073-288-k382014.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...