-خوش اومدید، لطفاً بشینید.پیدینیم با لبخند روی لبهاش رو به اعضا گفت و دستش رو به سمت صندلیهای دور میز بزرگ رستوران اشاره داد.
بعد از برد جوایز مهم مراسم ماما، پیدینیم، پسرها رو برای صرف شام به رستورانی در گانگنام که به صورت اختصاصی براشون رزرو شده بود، دعوت کرد.
پایهی صندلیهای چوبی با کشیده شدن روی زمین، صدای منزجرکنندهای ایجاد کرد و باعث شد چهرههاشون کمی در هم جمع بشه. میز بزرگ مستطیل شکل، با انواع غذاهای کرهای پر شده بود.
تماشای بخار غذاها و رنگ و لعابشون، دل ضعفهای به شکم پسرها مینداخت. بعد از تمرین صبح تا ظهرشون از کمپانی به خونه برگشتن و بعد از دوش گرفتن، راهی رستوران شدن و فرصت خوردن ناهار رو از دست دادن.
حالا میتونستن با اشتیاق و خیال راحت گرسنگیشون رو برطرف کنن.پیدینیم گلوش رو صاف کرد تا قبل از شروع شام حرفهاش رو به گوش مخاطبینش برسونه:
-اگر الان اینجا کنار هم جمع شدیم، برای اینه که شما به قولتون عمل کردین. بردن اون جوایز آسون نبود و میدونم که براش سخت تلاش کردین. ازتون ممنونم که ناامیدم نکردین. شما لایق بهترینهایید، لطفاً سختتر تلاش کنید، من همیشه همراهتونم.
در حالی که ارتباط چشمیاش رو با تموم اعضا نگه میداشت، گفت و بعد به محتویات روی میز اشاره داد:
-از شام لذت ببرید.
جیهوپ و یونگی نگاهی بههم انداختن. پیدینیم امشب، مهربون شده بود و این از چشم دو پسر دور نمونده بود. با پوزخندی که روی لبهاشون نشست، ترجیح به سکوت دادن تا بعداً راجبش صحبت کنن.
جونگکوک، بشقاب تهیونگ رو برداشت و با انواع غذاهای روی میز پرش کرد و کنار کاسهی برنجش قرار داد. طبق عادت، همیشه حواسش به وعدههای غذایی تهیونگ بود. پسر بزرگتر تشکری کرد و جونگکوک ظرف خودش رو جلو کشید و با کیمچی و گوشت کبابی پرش کرد.
صدای برخورد چاپستیکها به هم و قاشقها به بشقاب، سکوت رستوران مجلل رو میشکست. نورهای زرد از لوسترهای مینیمال، محوطهی رستوران رو روشن و فضای آرامشبخشی رو بهوجود آورده بودن.
نامجون بعد از تموم کردن غذاش، دور لبهاش رو با دستمال پارچهای که به شکل گل رز، آراسته شده بود، پاک کرد و بعد از نوشیدن جرعهای شراب، با لحن مصمم و گیرایی لب زد:
-ممنون که بهمون اعتماد کردین. اگر حمایت شما نبود، به این موفقیت نمیرسیدیم.
پیدینیم لبخندی زد و سری تکون داد. خط نگاهش رو از نامجون به دو پسر کوچیکتر داد. تهیونگ و جونگکوک کنار هم نشسته بودن و با صدای آرومی با هم صحبت میکردن.
![](https://img.wattpad.com/cover/341004073-288-k382014.jpg)
أنت تقرأ
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
قصص الهواة[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...