Part 34 | last part of S1

472 69 33
                                    


پسرها روی کاناپه که دور میز قرار داشت، نشستند. وقت انتخاب وسیله‌های روی میز بود. جونگ‌کوک با چشم‌های نگرانش به وسایل نگاه می‌کرد. اون دلش می‌خواست که حدسش درست از آب در بیاد و بتونه وسیله‌ی تهیونگ رو برداره.

با رسیدن نوبتش وسیله‌ رو از روی میز برداشت و بلافاصله به تهیونگ نگاه کرد که با دیدن لبخندش، از حدسش مطمئن شد.

به خودش افتخار می‌کرد و این حس رو با لبخند پیروزمندانه‌ش نشون می‌داد. نوبت به تهیونگ رسید. چیزی در وجودش می‌گفت که تهیونگ هم درست انتخاب می‌کنه. به قدم‌های تهیونگ که به میز نزدیک می‌شد، چشم دوخت. ضربان قلبش تند شد، وقتی تهیونگ وسیله‌ی جونگ‌کوک رو برداشت، لبخند دندون‌نمایی زد. آره، همین بود. این حس ششم عاشقانه، بهترین قسمت عاشقی بود.

تهیونگ بی‌درنگ به سمت جونگ‌کوک رفت. همون‌طور که روی پاش می‌نشست، با لبخند گفت:

-تو مال منی.

جونگ‌کوک از ذوق خندید. راست می‌گفت، اون مال تهیونگ بود.

البته که تهیونگ طوری حرفش رو بیان کرد که استف‌ها فکر کنن منظورش وسیله‌ی جونگ‌کوکه نه خودش؛ اما این اهمیتی نداشت تا وقتی که خودشون دو تا و پنج نفر باقی مونده، از اصل حرفش با خبر بودن.

دقایق به سرعت گذشت و معده‌ی پسرها عرض اندام کرد. تهیونگ به همراه جیمین و‌ نامجون وارد آشپزخونه شدن تا شام رو آماده کنن. جین کنار هوبی و شوگا روی مبل نشسته بود، آهی کشید و چند تار موش که جلوی چشمش رو گرفته بود، کنار زد:

-اون سه‌تا کم‌ترین تجربه‌ی آشپزی رو دارن. نیاز نیست به اورژانس زنگ بزنیم؟

هوبی خندید و زانوش رو توی شکمش جمع کرد:

-بیا فقط بهشون اعتماد کنیم هیونگ.

شوگا گوشه‌ی مبل جمع شده بود، کلاه زمستونی مشکیش رو صاف کرد و لب زد:

-اگر به تهیونگ و جیمین یه‌کم اعتماد کنم به نامجون اصلا نمی‌تونم. فقط منتظرم صدای شکستن بشقاب‌ها رو بشنوم.

جونگ‌کوک روی دسته‌ی مبل کنار یونگی نشسته بود، خندید. نیم‌نگاهی به آشپزخونه انداخت:

+فعلاً داره خوب پیش می‌ره.

یونگی داد زد:

-حداقل نامجون رو از جلوی سینک بیارین اینور. اون ظرف‌ها اگر بشکنه، بابتش باید پول بدیم.

تهیونگ و جیمین بلند خندیدن. اون‌ها در حال ریز کردن مواد غذایی بودن و نمی‌تونستن به نامجون کمکی کنن. این قطعاً بزرگترین ریسک زندگیشون به حساب میومد.

جونگ‌کوک کلاه کابوی روی سرش رو کمی تکون داد و به دست‌های تهیونگ که با چاقو کار می‌کرد، خیره شد. تهیونگ زمان زیادی رو توی آشپزخونه کار نکرده بود و جونگ‌کوک نگران بود که پسر به خودش آسیبی بزنه. تهیونگ، پیاز‌ها رو برش داد و وقتی به انتهاش رسید، صدای جونگ‌کوک رو شنید:

𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now