Part 40

415 73 7
                                    


روزهای گذشته در جزیره‌ی زیبا و دیدنی مارینای شمالی، با غواصی، پرواز بر بالای آب‌های اقیانوس و دیدن طلوع آفتاب به سر شده بود. جونگ‌کوک و تهیونگ به تماشای طلوع در کشورهای مختلف، عادت کرده بودن.

شاید این، یک قرارداد بین دو پسر عاشق بود که هر کجا که رفتن، طلوع رو با همدیگه تماشا کنن.

اعضا دوباره توی سوئیت بزرگشون جمع شده بودن و کنار هم، قاب هفت‌نفره‌ی خودشون رو تشکیل داده بودن:

-امروز، روز آخر بی‌تی‌اس در ساپینه! ما تجربه‌ی جدیدی کسب کردیم و خاطرات خوبی ساختیم.

یونگی در کنار پسرها که روی کاناپه‌ی بزرگی نشسته بودن، گفت.

+وقت خوندن نامه‌هاست!

هوبی با لحن سرزنده و پر انرژیش لب زد. نامجون سری تکون داد و اضافه کرد:

-ما باید برای یکی از اعضا، به انتخاب خودمون نامه می‌نوشتیم. یک نفر که مثل یک دوست عزیزه و می‌خوایم ازش تشکر کنیم.

جین چتری‌هاش رو از مقابل چشم‌هاش با انگشت‌هاش، تکون داد و گفت:

+همه‌ی ما با هم صمیمی‌ایم و مثل دوست و حتی یک خانواده‌ی هفت‌نفره‌ایم. این فقط یه انتخاب برای امروزه.

تهیونگ موهای بلوندش رو با باندانا جمع کرده بوده و در لباس‌های مشکی، جذاب‌تر از هر موقعی به نظر می‌رسید.

جونگ‌کوک برخلاف پسر بزرگتر، با لباس‌های رنگارنگ و موهای قرمز-صورتی، در مبل تک‌نفره‌ای که دورترین نقطه از تهیونگ به‌ حساب میومد، نشسته بود.

-این نامه برای دوستم، جونگ‌کوکه.

وی گفت. انتخاب اون برای نامه‌هاش، همیشه جونگ‌کوک بود.

خواست ادامه بده که صدای اعتراض‌آمیز جونگ‌کوک توجهش رو جلب کرد:

+من دوستتم؟

جونگ‌کوک در حالی که آرنج‌هاش رو به زانوهاش تکیه داده بود با لحن تهدید آمیزی پرسید.

تهیونگ شوکه شده، پوزخندی زد. اصلاً انتظار این حساسیت و اهمیت جونگ‌کوک رو نداشت.

بقیه‌ی اعضا به سختی جلوی خودشون رو گرفته بودن تا با منفجر شدن از خنده، همه چیز رو واضح‌تر از اینی که هست، نکنن.

تهیونگ به جونگ‌کوک نگاهی کرد و زیر لب، بدون اینکه صدایی تولید کنه گفت:

-لو نده...

+من رو درست معرفی کن!

جونگ‌کوک با پوزخند و نگاه لعنت شده‌ای رو به تهیونگ گفت و بعد به دوربین چشم دوخت. انگار که با چشم‌هاش، برای هر کسی که این بخش رو می‌دید، خط و نشون می‌کشید.

جین برای از بین بردن جو سنگین، خندید و گفت:

+تو دوستشی جونگ‌کوکا. دوست‌های صمیمی!

𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now