ضربهای به شونهی پسر بزرگتر زد تا توجهش رو به خودش جلب کنه.-هوم؟
چشمهاش رو ریز کرد و پرسید:
+وقتی توی اتاق بودی، صدای نامجون هیونگ رو نشنیدی؟
-موقع ضبط رو میگی؟
لبهاش رو کمی جلو داد:
+هوم...
-چرا شنیدم.
+خب؟
دوساعتی از ضبط برنامه گذشته بود و پسرها برای استراحت آخر روزشون، روی مبل وسط هال دراز کشیده بودند.
جونگکوک، هنوز منتظر اون بوسهای بود که نامجون براش از تهیونگ، درخواست کرده بود. اون هیچ فرصتی رو از دست نمیداد.
-خب؟
جونگکوک پوفی کشید و از کنار تهیونگ بلند شد.
بستهی چیپسی رو برداشت و روی صندلی پشت اپن نشست. دونههای چیپس رو با ناراحتی داخل دهانش میگذاشت. یعنی تهیونگ نادیده گرفته بودش؟ درسته اونجا دوربینهای زیادی قرار داشت ولی خب یک بوسهی کوچیک روی گونهش که ایرادی نداشت.سرش رو روی بازوش که روی اپن قرار داشت، گذاشت. با دست دیگرش گوشیش رو از جیبش درآورد و مشغول چک کردنش شد. تهیونگ تمام مدت درحال تماشای پسر بود.
جونگکوک با کلافگی پستهای توییتر رو بالا و پایین میکرد که نوتیفیکشن پیامی روی گوشیش اومد.
از طرف تهیونگ بود. سرش رو سمت هیونگش چرخوند و متعجب نگاهش کرد.
تهیونگ سرش رو بالا آورد و به جونگکوک اشاره داد تا پیام رو بخونه.
-نیازی نیست انقدر غمگین چیپس بخوری...
+چون چیزی که خوشحالم میکنه چیپس نیست.
-میدونم که نیست.
+پس باید بدونی چیه!
-میدونم.
دوباره نگاهش رو به تهیونگ داد و با اخم کمرنگی بهش خیره شد.
تهیونگ از دیدن چهرهش لبخندی زد.
+فقط دونستن کافی نیست هیونگ!
تهیونگ پورخندی زد و تایپ کرد:
-دوست داری انجامش بدم؟
+آره.
پوزخند تهیونگ پر رنگتر شد:
-چقدر سریع موافقتت رو اعلام کردی.
+چون میخوام.
تهیونگ شیطون شده بود و میخواست پسر رو اذیت کنه.
-چی رو میخوای بیبی؟
جونگکوک کلافه، دستی توی موهاش کشید. چهرهش بهم ریخته بود، پاهاش رو جمع کرد و روی صندلی گذاشت. گوشیش رو دو دستی گرفت و مشغول تایپ کردن شد:
![](https://img.wattpad.com/cover/341004073-288-k382014.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...