تقریباً نیم ساعتی رو در اتاق ضبط بودند که صدای قدمهای کسی روی پلهها، و بعد صدای یونگی به گوششون رسید:
-شما پسرها! صدام رو میشنوید؟دو پسر بهسرعت از هم جدا شدند و قبل از رسیدن یونگی، فاصله گرفتند.
تهیونگ گلوش رو صاف کرد و گفت:
-آره هیونگ. کاری داشتی؟یونگی پلهی آخر رو برداشت و به پسرها خیره شد. با سرش اشارهای به طبقهی بالا کرد و گفت:
+بیاید ناهار آمادهست.رو به جونگکوک کرد و ادامه داد:
+پارتهایی که گفته بودم رو ضبط کردی؟
-آره هیونگ.
+خوبه خسته نباشی. بعدا چکش میکنم اگر نیاز بود دوباره باید انجامش بدی.
-مشکلی نیست.جونگکوک هنوز هم به یاد نیاورده بود که دکمهی دستگاه هنوز به رنگ سبزه. اون با دستهای خودش زمینهی یک طوفان سرسخت رو بوجود آورد.
دو پسر از اتاق خارج شدند و جلوتر از یونگی بهسمت بالا قدم برداشتند، یونگی هم بعد از خاموشکردن دستگاه به دنبال پسرها راه افتاد.
خسته بود و تصمیم داشت بعد از ناهار به پارت جونگکوک گوش بده.تهیونگ قبل از نشستن سر میز، پیش جیمین، که در اتاقشون بود رفت.
نگاهی به هال انداخت و وقتی مطمئن شد جونگکوک سرش با هیونگهاش گرمه گفت:
-جیمی...
جیمین که درحال شونهکردن موهاش بود و زیرلب آوازی رو میخوند، در جواب هومی کرد.-میخواستم بهت بگم ببینم مشکلی نداری فردا شب، بعد تولد جونگکوک، شب رو پیش یونگی بخوابی؟
جیمین چشمهاش گشاد شد و بعد خندهی بلندی کرد.
+اوه... تهیونگ... بهم بگو چیزی که فکر میکنم توی سرت نیست...
تهیونگ که خودش هم خندش گرفته بود، ضربهای به شونهی پسر زد:
-لطفا! نخند ولی هست!جیمین خندهی بلندی کرد و روی زمین درازکش شد:
+دیوونه شدی ته؟تهموندههای خندهاش رو هم انجام داد و ادامه داد:
+واقعا دیوونه شدی! با پنج نفر توی این خونه میخوای انجامش بدی؟تهیونگ از تصور وضعیت اسفناکی که میتونست رقم بخوره خندید و دستی توی موهاش کشید:
-جیمین دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم... چیکار کنم؟+احمق ببرش هتل!
-نه اونجوری ممکنه بعدا برامون مشکل بسازن، نمیتونم این ریسک رو بکنم نه حداقل الان.
جیمین همونطور که روی زمین نشسته بود، زانوهاش رو جمع کرد و دستش رو دورشون حلقه کرد.
+من میتونم برم پیش یونگی مشکلی نیست ولی نگران سر و صداهاییم که ممکنه بسازید!
جیمین دوباره خندش گرفت:
+فکر کن با اون صدای کلفتت بگی "آه، فاک جونگکوک"روی زمین دراز کشید و کف دستش رو محکم روی زمین میکوبید.
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...