۲۰ می ۲۰۱۶-جونگکوکا؟ میشه به هیونگ نگاه کنی؟
تهیونگ با ناراحتی لب زد و پایین صندلی پسر، روی دو پاش نشست. جونگکوک از وقتی متوجه شده بود تهیونگ، دو روز دیرتر به ضبط برنامه بنوویاج اضافه میشه؛ کلافه و غمگین شده بود.
نمیخواست هیونگش رو نادیده بگیره؛ اما از شدت ناراحتی، ناخواسته انجامش میداد.
تهیونگ از پایین نگاهش کرد:
-بیبی؟
گفت و دستش رو روی رون پای پسر گذاشت و آروم نوازشش کرد.
-باهام قهری؟
روی زمین نشست، سرش رو کج کرد و گونهی راستش رو روی رون پای جونگکوک گذاشت. با لحن لوسی ادامه داد:
-خودم که نمیخواستم ازت دور شم، برنامههام زیاد شده...
و بوسهای آرومی روی پاش نشوند و همزمان با دستش، پوست نرم پسر رو نوازش میکرد.
جونگکوک در سکوت مشغول کشیدن طرحهای نامشخص روی کاغذ بود. تهیونگ نقی زد، دستش رو بالا برد و روی گونهی پسر کشید.
-نگام کن جونگکوکی...
پسر نگاهش رو از کاغذ گرفت و به هیونگش داد.
نگاهش غمگین بود و سکوتش بیانگر غمش.
انگشتهای تهیونگ نوازشگرانه تمام صورتش رو فتح میکردند.
-زود برمیگردم، باشه؟
جونگکوک سرش رو بالا برد و به پشتی صندلی تکیه داد. تهیونگ پوفی کشید و از جاش بلند شد.
-دو روز بیشتر نیست...
جونگکوک، یک مرتبه غرید:
+بگو دو ساعت هیونگ! من نمیخوام ازم دور باشی.
لحنش تند بود؛ اما غمگین.
+چطوری باید بهت بفهمونم که حتی برای یه لحظه هم نمیخوام بدون تو باشم؟
نفسی کشید و با لحن آرومی که با بغض آمیخته شده بود، ادامه داد:
+دو روز؟ از دلتنگیت میمیرم ته...
تهیونگ لبهاش رو از ناراحتی به جلو جمع کرد و روی پای پسر نشست و دستش رو دور گردنش حلقه کرد و سرش رو در گودی گردن پسر فرو برد.
-برای منم سخته...
دم عمیقی گرفت و ادامه داد:
-اینکه قراره دو روز از عطر تنت محروم باشم، برای من هم سخته...
بوسهای روی خال گردن پسر نشوند.
+هیونگ... نمیخوام برم...
-منم...
+نرو...
-نمیشه، قرارداد بستم. باید بهش عمل کنم...
+اگر قبول نمیکردی مجبور نبودیم الان جدا شیم...
![](https://img.wattpad.com/cover/341004073-288-k382014.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...