-فلش بک، هفتهی قبل-صدای فلش دوربین و انعکاس نور روی صورتهاشون، خبر از عکاسی برای آلبوم رو میداد. پسرها با پیرهنهای خنک نخی که رنگهای پاستلی داشتن، کنار هم روی صندلیها نشسته بودن. جونگکوک از این قاعده مستثنی و پشتسر تهیونگ ایستاده بود.
ژست گرفتن مقابل دوربین، یکی از عجیبترین کارهاست. باید بهترین حالتت رو حفظ کنی و تلاش کنی که جذاب به نظر برسی؛ فارغ از اینکه حالت خوبه یا بد.
دوربین یه اختراع برای به نمایش گذاشتن دروغ و حقیقته؛ فقط بستگی داره چه زمانی ازش استفاده بشه. گاهی میتونه به نفع عمل کنه و گاهی به ضرر، و این به خوش شانسی یا بد شانسیت ربط داره.
دوربین برای تهکوکرها نمایانگر حقیقت و خوششانسی بود.
-ژستتون رو عوض کنید.
کارگردان گفت و پسرها کمی سر جای خودشون جابهجا شدن و حالت صورتشون رو تغییر دادن.
جونگکوک دستش رو روی شونهی تهیونگ گذاشت و با لبخند ملیحی به دوربین نگاه کرد. تهیونگ با بالا بردن دستش، دست پسر کوچکتر رو گرفت و به طرز بامزهای دهانش رو باز کرد و برای شات بعدی آماده شد.
توجههای کوچیک، دلخوشیهای بزرگ میساخت.
پسر کوچیکتر از اینکه تهیونگ، شجاعت به خرج میداد و هرازگاهی با لمسها و نگاهها و ابرازعلاقههای مستقیم و غیر مستقیمش، دوست داشتنش رو بروز میداد؛ احساس شعف میکرد. این باعث میشد که نترسه و با دیدن تهیونگ، جرأت بگیره.
دو پسر با سادهترین و جزئیترین لمسها، زبان عشقشون رو بروز میدادن. تنش بینشون چیزی نبود که بشه نادیده گرفت حتی اگر مایلها از هم دورشون میکردن.
اونها همیشه با یک نخ قرمز نامرئی، به هم وصل بودن و هیچ قیچیای برای بریدنش وجود نداشت. نه کمپانی، نه خبرگذاری و نه هیترها هیچکدوم قیچی برندهای برای پاره کردن نخ قرمز نبودن.
-پایان فلش بک-
-خدای من! واقعاً از دستتون خسته شدم!
جیمین با حالت زار و کمی مایل به خنده، گفت.
تهیونگ و جونگکوک به همراه جیمین، در اتاق رختکن نشسته بودن تا برای اجرای مراسم فن میتینگ آماده بشن. تهیونگ سرش رو روی شونهی جونگکوک گذاشته بود و بوسههای ریزی روی گردن پسر کوچیکتر میکاشت.
جیمین چشمهاش رو ریز کرد و نگاه بدی بهشون انداخت:
-محض رضای خدا، توی سوشال لاسزدنهای شما، مقابل چشمهام لاسزدن شما، واقعاً بسه.
تهیونگ خندید و سرش رو کج کرد تا چهرهی جیمین رو ببینه:
-بهت که گفتم نیا.
YOU ARE READING
𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfiction[Completed] خلاصه: تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش. تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...