[Completed]
خلاصه:
تو این دنیای دردسرساز، فشار و استرس، ترسِفردا؛ یه حسی هست تو قلب من باز، حس پریدن قبل پرواز. میگن همه هفت رنگن تو رنگ من باش.
تهیونگ و جونگکوک در مسیر یکسان آیدل شدن قرار میگیرن، آیا به مسیرشون به طور جداگانه ادامه میدن یا عشقی...
موهای آبی، پیرهن سفید، تاج گل روی موهاش همگی دلیلی بر زیبایی بی حد و مرز تهیونگ بودن. اون حالا مثل یه فرشته با موهای آبی رنگش، در نگاه جونگکوک میدرخشید. تهیونگ به میز تکیه و به طرفدارها خیره شده بود. جونگکوک کنارش ایستاده و به بقیهی اعضا که در حال صحبت بودن نگاه میکرد. فن ساین یکی از بهترین روزها برای ارتباط با طرفدارها بود.
تهیونگ نیمنگاهی به جونگکوک انداخت. پسر با موهای تیره، کت و شلوار مشکی و تیشرت سفید حالا جذابترین فرد سالن به حساب میومد. اگر میتونست، میکروفن رو از دست جین میگرفت و رو به همه اعلام میکرد "جونگکوک شبیه دوستپسرها شدی!"
درست مثل شش سال پیش وقتی جونگکوک رو با پالتوی بلند کرم رنگ دید، اولین جملهای که به زبون آورد همین بود. چند قدمی برداشت و پشتش رو به جونگکوک نزدیک کرد. تن ظریفش که حالا توی اون لباس، ظریفتر دیده میشد، در مقابل جونگکوک که عضلههاش هر روز ورزیدهتر میشدن، تفاوت فاحشی رو به وجود آورده بودن.
حالا که بهش نزدیکتر شده بود و میتونست عطر پسر رو نفس بکشه، احساس بهتری داشت. جونگکوک به تارهای آبی و مواج پسر نگاه میکرد، دلش میخواست سرش رو نزدیک ببره و دوباره عطر موهاش رو حس کنه. پسر بزرگتر، این روزها، مثل یک گربه که به بغل احتیاج داره، رفتار میکرد و جونگکوک کسی نبود که بهش اعتراضی کنه.
هرچقدر تهیونگ بغلش میکرد، میبوسیدش و لحظهای ازش جدا نمیشد؛ قلب جونگکوک برای عاشقتر شدن، تندتر میتپید. جیمین به سمتشون اومد تا جعبهی قرعهکشی رو به دست دوتاشون بده تا اونها هم انتخاب کنن. جونگکوک با دست چپش، لبهی جعبه رو نگه داشت و با دست آزادش از محتویات جعبه کاغذی برداشت، این تهیونگ بود که دستش رو بدون هیچ نیاز و دلیلی؛ صرفاً از روی عادت و اشتیاق لمس بدنش، دستش رو روی دست جونگکوک گذاشت. همین باعث شد جونگکوک، نامحسوس بهش نگاه کنه و پوزخند بزنه. میدونست تهیونگ دلش لمسهای بیشتر میخواست.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
. . .
یک ماه بعد
وزنهها رو توی دستش گرفت و کنار جونگکوک، حرکت اسکات رو تکرار کرد. مدتی میشد که به همراه پسر کوچیکتر ورزش میکرد و برای سلامتیش اهمیت قائل میشد. نیمنگاهی به جونگکوک انداخت و با دید زدن باسن برجستهاش، لب پایینش رو گاز گرفت و آهی کشید. چشمهاش هنوز روی اون ناحیه بود که جونگکوک با خنده گفت: