Part 37

377 66 4
                                    

تن خسته‌اش رو روی تخت یک‌نفره و دوست‌داشتنیش رها کرد. هنوز یک ساعت نبود که از ضبط برنامه برگشته بودن و باید برای ضبط قسمت جدید برنامه‌ی ران، راهی سفر کوتاهی که از قبل مشخص شده بود، می‌رفتن.

جونگ‌کوک برای دوش کوتاه و سریعی به حموم رفته و تهیونگ منتظر بود تا نوبتش بشه. اعضا چند دقیقه‌ی قبل، با انجام "سنگ‌، کاغذ قیچی" نوبت حموم رفتنشون رو مشخص کرده بودن که تهیونگ، به عنوان نفر آخر و بازنده، فهمید که آدم خوش‌شانسی نیست.

گوشیش رو از جیب پشتی شلوارش خارج کرد و صفحه‌ی داغش رو به تیشرتش مالید تا اسکرینش رو تمیز کنه. یک دستش رو زیر سرش گذاشت و با دست دیگه‌‌اش، گوشیش رو نگه داشت. مثل همیشه، توی توییتر می‌گشت و پست‌‌های آرمی‌ها که البته، اخیراً تهکوکرها هم بهشون اضافه شده بودن رو، تماشا می‌کرد.

ارتباط با طرفدارها همیشه لحظات خوشی رو براش می‌ساخت و حالا این موضوع که افرادی وجود داشتن تا به رابطه‌ی دو پسر باور داشته باشن، باعث خوشحالی هر چه تمام‌تر تهیونگ می‌شد.

هر بار که پست‌ها رو می‌دید، در افکارش غرق می‌شد. اون‌ها رابطه‌ای پنهانی داشتن، اما عشق بینشون به قدری واضح بود که بقیه بهش شک‌ کنن یا حتی باورش کنن؟

به ویدیو‌ها و عکس‌های دونفره‌ی خودش و جونگ‌کوک نگاه می‌کرد و با خوندن کامنت‌ها و کپشن‌های "اون‌ها خیلی بهم میان، واقعاً برای هم ساخته شدن."، "اون دوتا دوست‌پسرن، شرط می‌بندم."، "چشم‌هاشون و زبان بدنشون همه‌چیز رو لو می‌دن حتی اگه هیچ حرفی نزنن." در دلش پروانه‌ها پرواز می‌کردن.

البته گاهی به کامنت‌هایی مثل "اون‌ها مثل برادر‌های صمیمی‌ان"، "رابطه‌شون مثل بقیه‌ی اعضاست" بلند می‌خندید و گاهی بهشون حق می‌داد، شاید روزی می‌تونست همه‌چیز رو واضح اعلام کنه.

به گشت و گذارش ادامه داد تا به توییت جدید خبرگزاری لعنتی رسید. عکس‌های خودش و جونگ‌کوک هنگام غروب خورشید، محتوای توییتش بود.

عکس‌ها نکته‌ی مهم نبودن، نه تا وقتی که دیسپچ، در کپشن، ایموجی دوتا پسر دست توی دست رو گذاشته بود. استرس و فشار زیادی همزمان توی سر و بدنش پخش شد. سراغ ریتوییت‌ها رفت و چیزی که اصلاً نمی‌خواست ببینه رو، دید.

همه درحال نظر دادن در مورد ارتباط بین کاپل گی دیسپچ و ایموجی داخل کپشن بودن. اون خبر گزاری، دوباره باج می‌خواست؟ کلافه دستش رو داخل موهاش برد و روی تخت نشست. از هشدارهای این خبرگزاری خسته شده بود. با فکر به اینکه پی‌دی‌نیم حتماً دوباره سرزنششون می‌کرد، گوشی رو روی تخت گذاشت و عصبی به موهای سرش چنگ زد. برای بار nام توی زندگیش به ناعادلانه بودن این جهان فکر کرد و از ناتوانیش برای درست کردن دنیا، آهی تقریباً بلند کشید. شاید باید فقط دنیا رو با سختی‌ها، ناعدالتی‌هاش، تبعیض‌هاش و ظلم‌هاش قبول می‌کرد هرچند که سخت و حرص آور بود.

𝐅𝐎𝐑𝐁𝐈𝐃𝐃𝐄𝐍 ᵏᵒᵒᵏᵛ/ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now