tree

496 91 22
                                    

(ازدید شخص سوم)part3
زیلا به برنامه های توی دستش نگاه کرد و به سمته کلاس ریاضی رفت و تقریبا توی ردیف وسط کنار پنجره نشست و کیفشو روی صندلی کناریش گذاشت. کلاس کم کم پر میشد و زیلا با دقت به بقیه نگاه میکرد میگفتن میخندیدن سروصدا میکردن یا مطالعه میکردن.
مشغول در اوردن کتاب و چیدن وسایلش شد که معلم وارده کلاس شد. یه پسره خیلی جوون با یه استایل اسپرت و هات خودشو معرفی کرد وقوانین کلاس رو گفت. به نظره زیلا خیلی معلمه با سابقه ای به نظر میرسید در عین جوونی که دره کلاس باز شد و همون دختره توی راهرو دیده بود ظاهر شد. با یک لبخنده بزرگ داشت معذرت خواهی میکرد از استاد بخاطره دیر رسیدن.
استفن: خانومه جوان شما دیر رسیدین و نمیشه از کلاس استفاده کنین و من روی قوانینم سخت گیرم به شدت سخت گیرمم.
لیلیان: استاد خواهش میکنمم لطفااااا من امروز ، روزه اولمه دیگه تکرار نمیشه قول میدم از ته قلبم قــــــــول میدم اســـتاد جــــان.
زیلا از عکس العمل دختر خندش گرفته بود و به بامزگی دختر قبطه خورد.
استفن: اوفف دیگه تکرار نشه خانومه جوان
لیلیان: عـــــــــر ممنون اســــــــتاده جـــــــــوان
و با خنده به سمته زیلا رفت تا کناره اون بشینه و استاد دوباره شروع کرد.
استفن: خب بخاطره اینکه یه نفر نبود دوباره شروع میکنم، اسمه من استفن سالواتورس و اصالتا ایتالیایی هسم ولی خیلی وامریکا زندگی میکنم. به قوانین خیلی اهمیت میدم و درکوییز ها نمیره ی زیره دی و15 توی کلاسم راه نمیدم.تکالیف خیلی مهمه و غیبت غیره موجه از نمره امتحانتون کم میکنه. کسی بعد از من حق ورود به کلاسو نداره و اگر یک درصد تلفن همراه دستتون ببینم تا اخره ترم از کلاسای من محرومین.
دستاشو به هم زد و نفسه عمیق کشید و لبخند زدوادامه داد: خب میریم سره معرفی شما دفترشو باز کرد و از نفر اول شروع کرد به نام بردن و هر نفر بعد از خوندن اسمش بلند میشد و استفن لبخند میزد.
استفن: لیلیان الیزابت مالیک
لیلیان بلند شد و لبخنده بزرگ زد،
لیلیان: بله اســــتاده جــــــوان
استفن خندش گرفت و گفت: راحت باشین خانومه جوان.
زیلا از عملکرد بغل دستیش خندید و لیلیان براش چشمک زد و خندید.
استفن چندتا اسمه دیگه خوند و نوبته زیلا شد.
استفن: زیلا تیلور پین، یکم مکس کرد، تو با جف پین نسبتی داری؟
زیلا با متانت بلند شد و لبخند زد.
زیلا: بله استاد پدربزرگم هستن.
استفن: خوبه ممنون خانومه پین بفرمایید.
زیلا اروم نشست و سرشو پایین انداخت و استفن چندتا اسمه دیگه خوند و شروع کرد به درس دادن.
زیلا با دقت گوش میکرد و تمرینارو حل میکردو لیلیان گاهی بازی گوشی میکرد ولی با دقت حواسش به اموزشای استاد بود.
زنگ به صدا در اومد و استفن تکالیفو روی تخته نوشت و قبل از اعتراض از کلاس خارج شد.
لیلیان جیغ زد و زیلا به عملکرد بغل دستیش خندید و مشغول جمع کردن وسایلش برای کلاس بعد شد.
لیلیان همین طوری که زیره لب به استاد فحش میداد وسایلشو جمع کرد.
زیلا کارش تموم شد از کلاس بیرون رفت، لیلیان متعجب دنباله زیلا دویید.
لیلیان: زیلا، زیلا، زییییییی، وایــسا
زیلا با تعجب ایستاد و به لیلیان نگاه کرد.
زیلا: چی شده خانوم مالیک؟
لیلیان محکم زد تو سره زیلا و با عشوه شروع کرد به حرکت به همراهه زیلا.
لیلیان: اول که لیلیان، لیلی یا لی هر کدوم راحتی فرق نداره دوما دختر تو چرا انقد ساکت و مظلومی اصلا به تکالیف اعتراض نکردی ، تو واقعا نوه ی پین بزرگی؟؟؟!!
زیلا خندید و با متانت شروع کرد به حرف زدن.
زیلا: امـــــم بله من نوه ی پینه بزرگم و خب چه اعتراضی اینجا برای درس خوندن و یادگیری کاره دیگه ای نداریم خب تکالیف کارمونه تو خونه دیگه و خب راستش تو نسبتی با مالیک ها داری؟؟
لیلیان: واووو دختر تو رسما بچه مثبته خرخونی،
زیلا خندید و لیلیان ادامه داد: و عاه اره من دختره زین مالیکم و خب نوه ی یاسر مالیک و خواهشا به کسی نگو لطفا.
دستاشو بهم زد و قیافه عاجز گرفت.
زیلا تقریبا بلند خندید و لیلیانو بغل کرد.
زیلا: مطمئنا میدونی همه ی دخترا و بیشتره پسرای اینجا رو بابات کراش دارن حتی خوده منم دوسش دارم، ولی دخترش فراریه از اینکه بقیه بفهمن دخترشه گادد تو خیلی جالبی لیلی.
لیلیان کمی خندید ولی جدی ادامه داد: توام اگر تو پنج سالگی تو کلاب بابات جات گذاشته بود و یک هفته تمام یادش رفته بود تو وجود داری نمیخواستی کسی بفهمه باهاش نسبتی داری یا اینکه همه بخوان باهت نزدیک بشن که به بابات برسن هر دختری هرجور شده بخوان بیان خونتون که بابات بفاکشون بده، باورکن نمیخواستی کسی بفهمه با زین مالیک نسبتی داری.
زیلا اول کمی تعجب کرد ولی بعد دستای دوستشو گرفت و لبخند زد.
زیلا: قول میدم این راز بینه خودمون بمونه لی خیالت راحت ، و براش چشمک زد.
ولی بعد زد زیره خنده زیلا: واقعا جات گذاشته بوده جدی ؟؟؟
لیلیان: زی بسه بیخیال دختر اره جام گذاشته بوده اون کله پوک
و خندید.
دوتایی به سمت کلاس بعدی رفتن و تا آخر روز کلی حرف زدن و خندیدن زیلا خیلی خوشحال بود بخاطر دوستی با لیلیان اون واقعا دختر باحالی بود و زیلا رو از دنیای تنهایی خودش در میاورد...

Zeddmalik

two girls [Ziam]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon