37

429 66 5
                                    

(ازدید سوم شخص)

صحبت از جو سنگین بین اعضای کلبه چیزی نیست که در شروع بخوام ازش بگم ولی تمام چیزی که بین اون چهار نفر الان وجود داره استرس اضطراب هیجان و تردیده.

لیلیان زینو از اشپزخونه هول داد بیرون و پشت سرش با سینی قهوه وارد هال شد.
اول به لیام بعد زین و اخرم برای خودش و زیلا قهوه گذاشت و کنار زیلا نشست.

به زیلا نگاه کرد و با چشماش به زین و لیام اشاره کرد.
زیلا شونه هاشو بالا انداخت و از قهوه خورد.

لیلیان: خب قهوه خوردین خستگیتون در رفتتتت.
وسایلو ببریم بالا هر کی بزاره تو اتاقش البته من با زیلا یه اتاق میخوامممم چون حوصلمون از دست شما دوتا پیرمرد سر میره.
لیلیان و زیلا هر دو خندید.

بعد از تموم شدن قهوه ها لیلیان ساک و وسایل زیلا رو برداشت و دست زیلا رو گرفت.
لیلیان: بیا بریم بالا اتاق بزرگه رو برداریم
دوتا کوچیکا بمونه واس اینا.

زیلا با خنده  همراه لیلیان از پله ها بالا رفت.
زیلا: اره خواهر بیا بریم.

با رفتن دخترا لیام و زین معذب تر توی هال موندن.
زین سکوتو شکست.
زین: خب دخترا که فک کنم اتاقشونو برداشتن بهتره اتاقتو نشونت بدم که راحت باشی.

لیام دستشو پشت سرش کشید و بلند شد.
لیام: عام باشه ممنون.

زیلا و لیلیان توی اتاق انتخابیشون رفته بودن و مشغول مرتب کردن وسایلشون بودن و ریز ریز میخندیدن.
نقشه های شیطانی ای که با هم میکشیدن و کامل میکردن.

زین اتاقارو به لیام نشون داد‌.
دوتا اتاق کنار هم تقریبا در یک اندازه ولی با دکوراسیون های مختلف.

لیام اتاق سمت چپی رو انتخاب کرد و وسایلشو برد داخل.
زین هم کوله و ساکشو از کنار راه رو برداشت و توی اتاق خودش برد.

زین از اتاق بیرون اومد و توی چارچوب اتاق لیام ایستاد.
زین: اگر چیزی خواستی بهم بگو و خب راحت باش مثل خونه خودت.

لیام: حتما ممنون

لیام ساکشو باز کرد و چون حوصله نداشت وسایلشو روی تخت خالی کرد یه باکسر و حوله برداشت و تصمیم گرفت اول برای ازیین بردن استرس وحشتناکش دوش بگیره.

زین تا حدودی مشغول مرتب کردن وسایلش شد و سعی کرد افکارشو کنار بزنه.
افکار خطرناکی که با صدای دوش حمام از اتاق لیام وسوسش میکرد همین الان بره پیش لیام ولی استرس و هزاران فکر دیگه جلوشو میگرفت.

لیلیان و زیلا از اتاقشون بیرون اومدن و حس فوضولی مجبورشون کرد یه سر به پدراشون بزنن.

زین مشغول کاراش بود و لیام اتاقو بهم ریخته بود و اثری ازش نبود.

تصمیم گرفتن وسایله لیامو مرتب کنن چون از وَجَنات لیام معلوم بود که قصد مرتب کردن نداشته.

زین بعد از انجام کاراش تصمیم گرفت یه چرت کوتاه بزنه.
لیلیان و زیلا هم به اشپزخونه رفتن تا تدارکات شام رو انجام بدن.

لیام از حمام بیرون اومد از مرتب بودن اتاقش تعجب کرد بیخیال خکدشو روی تخت انداخت و گوشیشو برداشت و مشغول گشت زنی در شبکه های اجتماعی شد.

به شدت دلش میخواست فن پیج ها و مطالب مربوط به زینو توی اینستاگرام پیگیری کنه.
با باز کردن هر عکس از زین توی دلش اونو تحسین میکرد و یجورایی توی دلش به همه ی اطراف زین برای فتوشات حسودی کرد.

Zeddmalik

two girls [Ziam]Where stories live. Discover now