25

450 65 14
                                    

Zayn....
(ازدید سوم شخص)

بعد از اعتراف سنگینش به دخترا سعی کرد حال درونشو مخفی کنه، حضور زیلا به اندازه ی کافی بهمش ریخته بود و حال لیلیان بعد از شنیدن اون حرفا واقعا افتضاح بود.
از تعطیلات اخر هفته  یک رزو از دست داده بودن شاید بهتر  بود بیشتر خراب نکنه و کاری کنه حال خودش و دخترا بهتر شه مخصوصا لیلیان.

صبح زودتر از رخت خواب جدا شد و صبحانه درست کرد و هر چیزی که فکر میکرد دخترا دوست دارن روی میز گذاشت ، رفت با خنده و شوخی از خواب بیدارشون کرد و تا  بعد از صبحانه به نظر  خودش همه چی خوب پیش رفته و برای ناهار تدارک بیرون رفتن و دیده بود که با اندکی مخالفت لیلیان و پشتیبانی زیلا انجام شد.

زیلا و زین مشغول بازی بودن که لیلیان تلفن زیلا رو جواب داد. شنیدن بحث در مورد این ماجرا برای لیلیان سخت بوده برای همین رفت.

زین متوجه نشد. بعد از برگشتنشون به خونه و فهمیدن نبود لیلیان ضربه ی وحشتناکی برای زین بود و بعد از خوندن کلمات روی کاغذ مغزش توی خلع فرو رفت. متوجه چیزی نبود فقط زیلا رو به خونشون رسوند  و تا صبح توی خیابان ها گشت زد  متوجه نشد چطور به مدرسه رفت و غیبت لیلیتن رو موجه کرد و باز دوباره اواره ی خیابون ها شد.

شاید بعد از ترک کردن لیام و کماکان مرگ سونیا این اتفاق در مغز زین ، وحشتناک ترین واقعه ی زندگیش بود.

شاید در نظر همه قهر کردن دختر نوجونشون خیلی پیش پا افتاده یا حداقل ساده بیاد ولی زین کسی  نبود که  احساساتش معمولی باشن.
رفتن لیلیان حتی به منظور یک قهر کوچک برای زین به منظور  ترک شدن، دوست نداشته شدن، بدون پناه شدن ، گم شدن و تنها شدن در تاریکی بی پایان هر ثانیس.
احساسات زین پیچیدن، بر خلاف لیام که همه چیزو بروز میده، زین اصلا بروز نمیده در زبان ساده و دید عامیانه زین یه بیخیال به تمام معناس اهمیت دادن به هیچ چیز توی برنامش یا حتی حرفاش نیست حتی دخترش زین فردیه که به خودشم اهمیت نمیده و فقط خوشحالی لحظه ای نیاز داره در واقع  اون نیازش به بیخیالیه که باعث رفتارش میشه.

برعکس همه ی این تصورات که در ذهن تریشا، یاسر ، شاید لیام و لیلیان نقش بسته...
زین احساساتی بینهایت زیاد به اطرافیانش و کسانی که براش مهمن داره و این ترس از دست دادنشونه که باعث میشه رفتارش از بیرون طوری باشه که همه برداشتی اشتباه ازش داشته باشن.

زین ترس های زیادی داره و داشته و محقق شدن اون ترس ها آدمی به ظاهر سنگی در مواجه با اطرافیانش ازش بسازه.
اگر بخوایم روراست باشیم لیام فقط عشقشو باخته بود همین، زین لیامو ترک کرده بود، زین رفته بودو بار گناه عشق آتش گرفته شده به روی شونه های زین بود.
از دید همه ی افراد در ماجرا همه تقصیرها گردن زین بود.

حالا هیچکس به خود زین فکر نمیکرد که چه چیزی رو از دست داده ! چرا؟!!!
چون همه فکر میکردن و میکنن زین همینه و براش مهم نیست.

two girls [Ziam]Where stories live. Discover now