six

448 86 17
                                    

(ازدید لیلیان)
زیلا که پیاده شد یه راست رفتم به یه فروشگاه کامل که خرید کنم یکم و خب با ماشین دور دور کنم، وایییییی خیلی حال داره با این ماشین بابام که تکه خدااااا جیغ خیلی شادم.
کلی چرت و پرت خریدمو ناهار بیرون خوردم و تصمیم گرفتم شامه حسابی برا بابا درست کنم.
از هایپر مارکت وسایله مورده نیازه غذارو گرفتم زنگ زدم به بابا.
_: سلام بابای قشنگم سلام زندگیه من چطوری؟ خوبی؟
زین: واوووو لیلی سلام همه ی اینا بخاطره اون ماشینه؟ اگه میدونستم خب زودتر بهت میدادم والا سال تا ماه یه زنگ به من نمیزنی که اصن یادت هست که پدر داری؟
_: شات د فاک اپ زی ما پیشه هم زندگی میکنیم الکی جو نده، حالا کجایی بیبی جون؟
زین: ای دختره بی تربیت من اینارو یادت دادم که داری پسم میدی دیگه اگر به این طرز حرف زدنت ادامه بدی ازت میگیرمشااا، تو خیابون شمالیم دارم پیاده میرم خونه.
_: غلــــــط کــــــردم ای پدره مهربانم، وایسا سه دقیقه دیگه اونجام با هم بریم.
بابا خندید و گفت: باشه ای دختر میپزیرم غلط کردنت را، تو ایستگاه اتوبوس اوله خیابون منتظرتم.
_: چشم قربان سه شماره اونجام فعلا.
زین: فعلا.
با سرعت زیاد رفتم دنباله بابام چند دقیقه گذشت که رسیدم ترمز کردم و پنجره رو دادم پایین.
_: زی زی خوشگله بپر بالا.
بابا خندید و سوارشد: دختره دیوونه
_: دیگه در هر صورت دختره خودتم، عاه عاه عاه نمدانی که وسایل خریدم برات غذا بپزم چه غذایی به به به لازانیا و استیک و یه نوشیدنیه عالیی.
زین: به به به دختره بابا پیشاپیش تشکرات.
خندیدم: خواهش میکنم پدر جان.
رسیدیم خونه پیاده شدیم وسایل و خریدارو بردیم تو خونه ، رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم موهامو گوجه کردمو رفتم تو اشپزخونه مشغول کار شدم بابا نشسته بود فیلم میدید و مثه همیشه مشغول حساب کتاباش بود.
کارارو انجام دادم ظرفارو رو میز چیدم منتظرشدم تا لازانیا اماده بشه و استیک کاملا پخته شه روی اپن نشستم و با صدای بلند گفتم: چی توی اون دفترا نوشته که تونسته حواس جذاب ترین مرده دنیارو به خودش پرت کنه طوری که فقط به  اونا اهمیت میده.
بابا تلخ خندید و به مبل تکیه داد و چشاشو بست.
زین: میدونی جوونیم توشه زندگی ای که از دست دادم توشه، فک کن عشقم توشه.
فرو رو تایمر گذاشتم، استیکو توی گرم کن رفتم روی مبل کناره بابا نشستم.
_: زیزی گولو من به جهاته خوبش فک کن اگر از دستشون دادی الان همو داریم.
بابا چشاشو باز کرد و منو تو بغلش گرفت.
زین: درست میگی لیلیه من ، تورو دارم دنیای بابا.
منو انداخت رو کولشو بلندم کرد.
_: گاد زیننننن باباااااا منو بزار پایین نکــــــــــن.
خندیدم، بابا هم خندید منو گذاشت روی صندلی تو بالکن و دستامو با پیشبند بست و یه نیشخند شیطانی زد.
_: اوه شت بیبی جون اینکارو نکن من دخترتم گناه دارم، حیفم تو جوونی بی دختر میشی تنها میشی.
زین: ناراحت نباش تو به این راحتیا نمیمیری ، و ادای منو در اورد بیبی جون.
رفت  از تو اشپزخونه ارد اورد و پاچید بهم و غش غش میخندید، رو موهام تخم مرغ ریخت و با دستاش تخم مرغارو با موهام قاطی کرد، یکم شکر ریخت روم و در نهایت شیر ریخت روم. تمام مدت جیغ میزدمو بابا میخندید.
_: زی خیلی عوضی خیلییییی خیلی بیشعورری میکشمت ،من برات غذا پختم بعد تو چیکار کــــــردی؟ هــــــان چیکار کردی؟؟؟
یه لحظه ساکت شدم صدای موبایلمو شنیدم.
_: زین گوشیمو بردار داره زنگ میزنه.
بابا گوشیمو برداشت و متعجب نگاه کرد: زی کیه؟؟؟!!
یکم فکر کردمو بعد جیغ زدم: شتتتت زیلاس یادم رفته بود قراره زنگ بزنه، گوشیمو بزار رو اپن منو ببر حموم برگردم خودم بهش زنگ میزنم،
قیافمو مظلوم کردم: و در ضمن لطفا بابایی میزو اماده کن.
بابا یکم تو فکر رفت و منو بلند کرد.
زین: زیلا کیه؟ دوسته جدیدت؟
_: اره مثه من تازه وارده اسمش زیلاس من بهش میگم زی اونم بهم میگه لی یه روزه اشنا شدیم اشنا شدیم ولی خیلی زود صمیمی شدیم فردا قرارع برم دنبالش با هم بریم دبیرستان.
بابا یکم اخماش تو هم رفت ولی بعدش سعی کرد عادی باشه
زین:  اهان امیدوارم خوشحال باشین با هم.
_: ممنون بابا جونم.
بابا منو گذاشت توی حموم و رفت. شروع کردم به شست و شو و بعد توی وان دراز کشیدم که صدای در اومد یهو پریدم، بابا رو دیدمبلند جیغ زدم و تند تند حرف میزدم اونم جواب میداد بالاخره گوشیو داد بهمو رفت.
_: سلام زیلا خوبی؟ ببخشید معذرت میخوام مشغول بودم.
زیلا: سلام ممنون خوبم نه اشکال نداره، عزیزم زنگ زدم بهت بگم که بابام اجازه داد.
بلند جیغ زدم و خندیدم: وایـــــــــی چه خوب باشه فردا ساعت هفت و نیم اونجام.
زیلا: باشه ممنون لی منتظرتم فعلا.
_: فعلا.
کارامو کردم ازحموم اومدم بیرون، لباس پوشیدم و رفتم سره میز از بابا تشکر کردم و مشغوله غذا شدم ولی انگار حاله بابا خوب نبود چون یسره گیج میزدو حواسش پرت بود دائما لی صدام میکرد و غذا نمیخورد. ازش شب بخیر کردمو رفتم که بخوابم.

Zeddmalik

two girls [Ziam]Where stories live. Discover now