24

445 76 31
                                    


(از دیدسوم شخص)

بعد از صحبت های میان لیلیان و لیام هر دو به نحوی اروم شده بودن، دلتنگی و اشوبِ دل هر دوتاشون در مورو یک نفر بود که به مدل های مختلفی نشون میدادن ولی الان که با هم حرف زده بودن، اروم تر شده بودن.

مهمونی که تموم شد. لیام زیلا و دوستی شدیدش با لیلیان رو بهانه کرد و لیلیان را با خودشون به خونه برد.
دلیلش واضح بود. لیام دیگه حس بدی بهش نداشت و لیلیان رو مثل زیلا دوست داشت و شاید میخواست جبران کنه.

یاسر و تریشا به سختی قبول کردن و لیلیان قول داد مدام بهشون سر بزند.

زیلا خیلی خوشحال بود، لیام آروم بود، لیلیان حالش خوب شده بود. قرار بود پیش زیلا باشه در ظاهر و باطن بیشتز افراد ارامش موج میزد و فقط هلنا بود که همه جوره اشفته بود.

لیلیان برای دومین بار وارد کاخ پین میشد ولی اینبار به کلی فرق داشت تا حدودی اروم بود خیلی چیزا حل شده بودن و فقط الان نگران زین بود و فردا وقت داشت دنبالش بگرده چون زین جای خاصی برای رفتن نداره.

زیلا و لیلیان وارد اتاق زیلا شدن و دوتایی همدیگرو بغل کردن و با شوق خفه جیغ زدن و شادی کردن.
زیلا: واااایییی لیلیان نمیدونی چقدر خوشحالم بالاخره واییییی شب پیش منی هوووراااا.
لیلیان خندید و خودشو روی تخت زیلا انداخت.
لیلیان: اره زیلا خیلی خوبه دختر، گفتم که من زورم به همه میرسه.
دوتاشون خندیدن.
هر دو دختر میخواستن همه چیزو فراموش کنن برای مدتی کوتاه شاید.‌‌‌‌...

هلنا بعد از عوض کردن لباس بیرونی اش با لباس خوابش توی ایینه نگاهی به صورت کمی شکسته اش انداخت.
هلنا ادم حسود یا بدجنس یا خودخواهی نبود. ولی چند سال برای زندگیش زحمت کشیده بود و همه جوره به لیام عشق داده بود و با اخلاقش ساخته بود. الان ارامش میخواست در مرحله ای قرار داشت که ناخداگاه هر ترسی رو حس میکرد باعث شکستن قلبس میشد.
تصمیم گرفت برای دور کردن افکار بد و خرابش امشب پیش لیام بره.

روبدوشامشو پوشید و به سمت اتاق لیام رفت و درو باز کرد و وارد شد. لیام با بالاتنه ی لخت روبه روی پنجره ایستاده بود و سیگار میکشید و با صدای بازو بسته شدن در برگشت سمتش و با تعجب به هلنا نگاه کرد.
لیام: کاری داشتی هلنا؟!
هلنا روی تخت لیام نشست.
هلنا: اره میخوام پیش تو بخوابم.
تعجب لیام بیشتر شد.
لیام: اوکی هر جور راحتی
و پشت میز توی اتاقش نشست و بی هدف روی برگه ها رو با خودکار سیاه میکرد.
هلنا میدونست که لیام باهاش گرم نیست ولی انتظار نداشت بعد این همه مدت باز هم روی تخت نخوابه طاقتش تموم شده بود.
هلنا: بیا بخواب چرا الکی پشت میز نشستی؟!!
لیام: خوابم نمیاد هلن.
هلنا: میدونم خسته ای چرا مقاومت میکنی؟! بخاطر حضور من؟!
لیام: نه هلن فقط نیاز به سکوت دارم.
لحن لیام بد نبود و شاید خیلی بهتر از بعضی اوقات بود ولی قلب هلنا دیگه طاقت نداشت‌‌.
هلنا: لیام برا چی لیلیانو اوردی اینجا؟!
لیام از لحن و رفتار هلنا هر لحظه متعجب تر میشد.
لیام: چطور؟!

two girls [Ziam]Where stories live. Discover now