34

454 70 19
                                    

(ازدید سوم شخص)
برای بار اخر تو ایینه به خودش نگاه کرد
از کارش تا حدودی مطمئن بود ولی شاید زیاده روی بود.
ولی به هر حال این رابطه از اولشم اشتباه بود و باید تموم میشد پس لازم بود پدر مادرشم ازین ماجرا باخبر بشن.

از اتاقش بیرون اومد و زیلا رو صدا کرد.
لیام: زیلا زیلا جان اماده ای؟

زیلا از اتاقش بیرون اومد و کیفشو روی شونش انداخت.
زیلا: بله بابا امادم بریم.

به سمت در رفتن سوار ماشین شدن و به سمت عمارت جف پین حرکت کردن.

لیام تمام حرفایی که میخواست بزنه رو توی ذهنش اماده کرده بود و تنها نگرانیش از بابت زیلا بود، هر چند میدونست اون دختر فهمیده ایه ولی خب بهش حق میداد سخت کنار بیاد.

ماشین نگه داشت و لیام و زیلا به ارومی وارد عمارت پین شدن.
خدمتکار به سمتی که کارن و جف منتظر بودن راهنمایشون کردن.

کارن محض دیدن لیام از جاش بلند شد و با لحن نسبتا بلند و عصبی شروع به صحبت کرد.
کارن: محض رضای مسیح لیام اصلا به کارهایی که میکنی فکر هم میکنی به عواقبش اهمیت میدی، اصلا متوجه رفتار های بچگانت شدی؟؟

مطمئنن این رفتار کارن خیلی تند بود ولی کی گفته لیام انتظارشو نداشت حتی مطمئن بود ممکنه بدتر ازین هم اتفاق بیوفته در چند ساعت اینده.
پس مطمئن روی صندلی مقابل پدرش نشست و لحنی متین و تا حدودی کنترل شده، شروع به صحبت کرد.

لیام: سلام مادر و پدر و منم خوشحالم از دیدنتون.

کارن فقط هوفی کرد روی صندلیش نشست و جف فقط سرشو تکون داد.

لیام دستاشو توی هم گره کرد و ادامه داد.
لیام: خب من به عنوان یک مرد عاقل و بالغ تصمیم گرفتم از همسرم که بهش علاقه ای ندارم و صرفا فقط بخاطر خانوادم باهاش ازدواج کردم، جدا بشم و البته زیلا دخترم هم به این تصمیم احترام گذاشت و شما مادر و پدر عزیزم که چندسال پیش زحمت کشیدین و زینو ازم جدا کردین و به روی مبارکتون هم نیاوردن که تقصیر شما بوده تبریک میگم چون بالاخره من همه چیزو فهمیدم و اومدم متاسفانه بهتون تسلیت بگم چون قرار نیست دیگه اونطور که شما میخواین زندگی کنم و واقعا ممنون که انقدر قشنگ و اروم گند زدین به احساسات و زندگی دو نفر اونم بخاطر چی واقعااااا چه دلیل قانع کننده ای دارین؟!
لحن لیام اروم نبود و اخراش تبدیل به فریاد شد.

سکوت بدی به وجود امده بود. جف فقط غمگین به لیام و زیلا نگاه میکرد و کارن با بهت اشک میریخت.

جف از روز اول به کارن گفته بود روزی که لیام بفهمه از دستش میدن روزی که لیام بفهنه همه چیز اشفته میشه و هزاران هشدار دیگه ولی کارن فکر میکرد میتونه سالها رازها رو قایم کنه.
از اول هم جف شاید مخالف رابطه ی لیام با زین بود ولی ته دلش کنار اومده بود و این کارن بود که هیچ رقمه قبول نمیکرد و جف رو مجبور به اون کارها کرده بود.

لیام این دفعه بلند فریاد زد.
لیام: یعنی هیچ دلیل فاکی ای ندارین؟
شما پدر مادرمین ازتون انتظار نداشتم  بخاطر خودخواهیتون زینو تهدید کنین.

کارن بلند بلند گریه میکرد تمام نقشه هایی که چیده بود این همه سال تمام خوشبختی که پیش خودش تصور کرده ‌بود ازبین رفته بود.

کارن: لیام پسرم من خوشبختیتو میخواستم. با اون پسر اینده ای نداشتی هیچ چیزی برای شما وجود نداشت.

جف بلند شد و به سمت لیام رفت. دستشو رو شونه های لیام گذاشت.
جف: این بدترین دلیل دنیاس ولی پدر مادرت خودخواه بودن و نمیتونستن نبود پسرشونو تحمل کنن ما از یاسر و تریشا بدتر بودیم. کارن نمیتونست تحمل کنه مارو ببخش لیام.

لیام صورتشو با دستاش گرفت.
لیام: فکر نمیکنی یکم زیادی دیر شده بابا فکر نمیکنی همه ی زندگیمو نابود کردین فکر نمیکنی شما خوشبختمو گرفتین فکر نمیکنی شما هلن رو هم نابود کردین؟

جف با لحنی غمگین و اروم گفت.
جف: فقط منو ببخش که جلوشونو نگرفتم.
و اروم از پذیرایی خارج شد.

لیام دست زیلا رو گرفت و بلند شد.
روبه کارن با صدایی که از شدت بغض  بزور شنیده میشد گفت.
لیام: خانواده واژه ی مقدسیه شما ازبین بردینش.

کارن از جاش بلند و شد به سمت لیام رفت دستشو گرفت با گریه سعی میکرد جلوی لیام رو برای رفتن بگیره.

کارن: لیام عزیزدلم پسرم خودتو بزار جای من، یه مادر دوست داره پسرش خوشبخت بشه ازدواج کنه بچه دار بشه چیزایی که در کنار زین نداشتی....
من جف رو مجبور کردم، منو ببخش پسرم نرو اینکارو نکن زندگیتو خراب نکن

لیام از مادرش جدا شد. دسته زیلا رو محکم گرفت به سمت در خروج رفت.
جوری که کارن بشنوه گفت.
لیام: اینارو تو ازم گرفتی......

Zeddmalik

two girls [Ziam]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang