(ازدید سوم شخص)
اشتی تا حدود زیادی موفق در خاندان مالیک اتفاق افتاده بود.
لیلیان و زین سعی میکردن تو هفته به تریشا و یاسر سر بزنن و از احوال هم باخبر باشن.
درسته زین به طور کامل با پدرش حرف نزده و هنوز دل صافی ازش نداره ولی بخاطر دخترش به این مسئله اهمیت نمیده.زین تصمیم گرفته بود به جای خودخواهی به دخترش و زندگیشون برسه و از کارهای قدیمش دور بشه و حتی تا حدودی لیام رو ته ذهنش نگه داره.
برنامه ی خانواده ی مالیک بسیار اروم و روی روال افتاده بود.
لیلیان مرتب به مدرسه میرفت و زین مشغول کارش بود، عصر ها به خونه میومد، غذا میپختن و تا شب سرخودشون رو گرم میکردن و اخر هفته ها به پیک نیک میرفتن و تفریح میکردن.برعکس خانواده مالیک
لیام و زیلا تو دوره ی جدیدی از زندگی و روابطشون بودن.
از زمان جدایی لیام و هلنا و همین طور قطع روابط با جف پین ، زیلا کماکان با مادرش و مادربزرگش در تماس بود و همین طور سعی میکرد به لیام نزدیک بشه.رفتار لیام تا حدود زیادی عوض شده بود، کمتر سرکار میرفت ، شب ها دیر خونه میومد، زمان زیادی از روز رو میخوابید ، خیلی کم حرف میزد و زود عصبی میشد و این تاثیر زیادی روی زیلا داشت.
زنگ به صدا در اومد و زیلا اروم مشغول جمع کردن وسایلش بود.
لیلیان مثل همیشه معرکه گرفته و صدای خنده هاش نصف مدرسه رو برداشته بود.زیلا خیلی اروم از کلاس خارج شد و به سمت حیاط قدم برمیداشت.
لیلیان هر روز سعی میکرد زیلا رو از حال و هواش جدا کنه ولی فایده نداشت.
بعد ازینکه متوجه شد زیلا از کلاس بیرون رفته از بقیه بچه ها بلند خداخافظی کرد و با سرعت دوید سمت حیاط.
از دور زیلا رو دید که اروم سمت خروجی قدم میزد.
با سرعت بیشتری سمت پارکینگ دوید و سوار ماشینش شد و به سمت خروجی مدرسه رفت.جلوی زیلا نگه داشت و بوق زد.
زیلا سرشو بالا گرفت و به لیلیان با تعجب نگاه کرد.لیلیان: سوار شو زیللاااااا
زیلا خندید و سوار شد.لیلیان: خب چخبر خانوم ساکت من رفیقتم حق نداری انقد همه چیزو لزم قایم کنی زی.
زیلا با کلافگی سرشو تکون داد.
زیلا: مسئله بابامه که داره به یه شیت به تمام معنا تبدیل میشه .لیلیان از سریح بودن لحن زیلا خندش گرفت.
لیلیان: اوکی خب باید ازین اوضاع نجاتش بدیم دختر.زیلا: موضوع همینه نمیزاره بهش نزدیک بشم واقعا نمیدونم هدفش ازین کارا چیه.
لیلیان: شاید عذاب وجدان داره بخاطر مادرت هوم؟
زیلا چشاشو چرخوند و نفس عمیق کشید.
زیلا: اصلا اینطور نیست به نظرم میدونی بیشتر احساس میکنم بیخیالش اصلا.
![](https://img.wattpad.com/cover/122029222-288-k760029.jpg)
YOU ARE READING
two girls [Ziam]
Fanfictionدو دختر که باعث برگشت عشق قدیمی میشن توضیح خاصی ندارم بخونین ❤